گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ادوار فقه
جلد اول
عهد اول یا عهد صحابه



اشاره
390
عهد اول صحابه که در لغت جمع صاحب بمعنی یار و شاید، چنانکه گفته شده، تنها ماده و موردي است که جمع فاعل در آن بر
فعاله آمده بحسب اصطلاح بر کسانی که در حال اسلام، مدتی طولانی، به ملاقات پیغمبر (ص) مشرّف بوده و تحمل حفظ حدیث
از آن حضرت کرده و بحال ایمان هم از دنیا رفتهاند اطلاق میگردد.
صحت و جواز این اطلاق مورد اتفاق همۀ دانشمندان میباشد یعنی اگر کسی داراي سه وصف یاد شده (ملاقات با پیغمبر (ص) در
را میتوان بر وي اطلاق کرد « صحابی » حال اسلام، تحمل و حفظ حدیث و رفتن از دنیا بحال ایمان) باشد بی اختلاف عنوان
اختلافی که هست در این است که آیا هر یک از این اوصاف در تحقق آن عنوان مدخلیت دارد و بمنزله مقوم آن میباشد یا این
که آن چه در صحت اطلاق مدخلیت دارد بعضی از آنها میباشد از این جهت در تعریف اصطلاحی آن عباراتی کم، و بیش،
211 از 305
من » : کافی دانسته و در تعریف آن گفتهاند « صحابی » مختلف وارد شده پس برخی تنها دیدار پیغمبر (ص) را براي صدق عنوان
برخی دیگر علاوه بر دیدار یکی از چهار وصف را بطریق منع الخلوّ، براي تحقّق آن عنوان اعتبار « رأي النّبیّ (ص) فهو صحابیّ
کرده و گفتهاند: لا یعد صحابیّا الا من وصف بأحد اوصاف اربعۀ: من طالت مجالسته، او حفظت روایته، او ضبط انّه غزي معه، أو
«. استشهد بین یدیه
391
اصحّ ما وقفت علیه فی تعریف الصّحابی انّه من لقی النّبیّ مؤمنا » : گفته است « الإصابۀ فی تمییز الصحابۀ » ابن حجر عسقلانی در کتاب
و هذا التّعریف مبنیّ » : آنگاه چگونگی اطّراد و انعکاس این تعریف را شرح داده و از آن پس گفته است « به و مات علی الاسلام
«.. علی الاصح المختار عند المحقّقین کالبخاري و احمد بن حنبل و من تبعهما و وراء ذلک اقوال اخري شاذّة
طرح کرده « مخضرمیّ » و « تابعی » و « صحابی » در مطلب اول از فصل هشتم که براي تفسیر « مقباس الهدایۀ » فاضل ممقانی در کتاب
نظر بهمان اعتراضات، » : پس از این که هفت قول در تعریف صحابی نقل کرده و اعتراضات آنها را آورده چنین افاده کرده است
گروهی از محقّقان که از آن جمله است شهید دوم در کتاب بدایۀ خود صحابی را به تعریفی دیگر که هشتمین تعریف است
شناساندهاند و آن چنین است:
و منظور ایشان « من لقی النّبیّ مؤمنا به و مات علی الإیمان و الإسلام و ان تخلّلت ردّته بین کونه مؤمنا و بین موته مسلما علی الاظهر »
براي « ایمان » این است که پسر امّ مکتوم که نابینا و به اتفاق، از صحابه بوده است خارج نماند و قید « رؤیت » به جاي « لقاء » از آوردن
حال لقاء از آن جهت است که فرستادة قیصر که در حال کفر پیغمبر (ص) را ملاقات کرده و پس از وفات پیغمبر (ص) به اسلام
درآمده و با ایمان از دنیا رفته است داخل نباشد.
خویلد بن خالد هذلی که پس از مرگ پیغمبر (ص) و پیش از دفنش به دیدار جسد آن حضرت فائز گردیده هم از این تعریف »
اللّ جحش و ابن حنظل که بکفر بر گشته و در آن حال در گذشتهاند از تعریف خارج میباشند لیکن
􀀀
خارج میماند و نیز عبد ه
کسانی که مرتد شده و در زمان خود آن حضرت یا پس از رحلت او به اسلام باز گشتهاند مانند
392
اشعث بن قیس که بر پیغمبر (ص) وارد و به اسلام داخل و از آن پس مرتد شده و در زمان خلیفۀ اول اسیر گشته و از نو اسلام را
««1» پذیرفته و بقول معروف، صحابی خوانده میشود در تعریف داخل میباشد
-1 عده صحابه
بحسب آن چه در معنی صحابی نقل شد شمارة صحابه زیاد میباشد چه کسانی که پیغمبر (ص) را در حال اسلام دیدار کرده و از
او خبر شنیده و با ایمان در گذشتهاند بسیار بودهاند.
ابن حجر عسقلانی از علی بن زرعه نقل کرده که وي گفته است:
فاضل ممقانی در « توفی النّبیّ و من رآه و سمع منه زیادة علی مائۀ الف انسان من رجل و امرأة کلّهم قد روي عنه سماعا او رؤیۀ »
اللّ (ص) قد قبض عن مائۀ و اربعۀ عشر الف
􀀀
و قد حکی عن ابی زرعۀ الرّازي انّه قال: انّ رسول ه » : گفته است « مقباس الهدایه »
«.. صحابیّ ممن روي عنه و سمع منه
-2 امتداد زمان صحابه
212 از 305
باید دانست کسانی از صحابه تا حدود سال صدم از هجرت میزیستهاند. پس دورة صحابه از زمان رحلت آغاز و تا حدود انقضاء
قرن اول امتداد میداشته و به انقراض آخرین صحابی انقطاع یافته است.
______________________________
اختلف فی ..» : که در فن اصول حدیث نوشته چنین آورده « التقریب » 1)- محیی الدین یحیی بن شرف معروف به نووي در کتاب )
اللّ (ص). و عن اصحاب الاصول او بعضهم انّه: من طالت
􀀀
حدّ ال ّ ص حابی: فالمعروف عند المحدّثین انّه: کل مسلم راي رسول ه
اللّ سنۀ او سنتین و غزا معه غزوة او غزوتین. فان
􀀀
مجالسته علی طریق التبع. و عن سعید بن المسیّب لا یعدّ صحابیّا الّا من اقام مع رسول ه
«.. صحّ عنه (اي عن سعید) فضعیف فانّ مقتضاه ان لا یعدّ جریر البجلیّ و شبهه صحابیا و لا خلاف انهم صحابۀ
393
و همو از واقدي قسمتی « و انقراض عصر الصّحابۀ ما بین تسعین إلی مائۀ » : گفته است « طبقات الفقهاء » ابو اسحاق شیرازي در کتاب
را نقل کرده که ترجمه آن این است:
اللّ بن ابی اوفی بوده، در سال هشتاد و شش، و آخرین کسی که در مدینه وفات
􀀀
آخرین کسی که از صحابه در کوفه مرده عبد ه »
یافته سهل بن سعد ساعدي در سال نود و یک به سن صد سال بوده است. و آخرین کسی از صحابه که در بصره در گذشته انس
اللّ بن
􀀀
بن مالک در سال نود و یک یا نود و سه بوده است. و آخرین کسی از صحابه که در شام بامداد عمرش به شام رسیده عبد ه
یسر در سال هشتاد و هشت بوده است.
از کسانی که فقط به تشرف دیدار پیغمبر (ص) فائز شده و در شمارة صحابه نیست آخرین کسی که وفات یافته ابو الطفیل عامر بن »
«. واثله بود که پیغمبر (ص) را دیده و از همه کسانی که او را دیدهاند بعدتر مرده است
ابو طفیل در دولت مختار بن ابی عبیدة ثقفی رأیت دار بوده و به رجعت اعتقاد داشته و بعد از سال صدم وفات یافته است.
از اشعار ابو طفیل است.
أ یدعوننی شیخا و قد عشت حقبۀ؟ و هنّ من الازواج نحوي نوازع
و ما شاب رأسی من سنین تتابعت علیّ و لکن شیّبتنی الوقائع
« صحابی » از عبارت فاضل ممقانی چنین برمیآید که ابو طفیل را نیز از صحابه بحساب آورده آنجا که در ذیل گفتگو در تعریف
عامر بن واثلۀ مات سنۀ «1» و امّا آخرهم موتا فقد قیل: انه علی الاطلاق من غیر اضافۀ إلی النّواحی و البلاد ابو الطّفیل » : گفته است
______________________________
1)- سیوطی در تاریخ الخلفاء مرگ ابو الطفیل را در زمان سلطنت هشام بن عبد الملک که از سال صد و پنج تا سال صد و بیست )
و پنج بوده ضبط کرده است.
فوت او را در سنۀ صد ضبط کرده است. « الکامل » ابن اثیر در کتاب
394
اللّ الانصاري او سهل بن سعید او السائب بن یزید و بمکۀ
􀀀
مائۀ عن الهجرة و امّا بالإضافۀ إلی النّواحی فآخرهم بالمدینۀ جابر بن عبد ه
اللّ بن الحرث الزّبیدي و بفلسطین ابو؟؟ ابی ابن
􀀀
اللّ بن ابی اوفی و بمصر عبد ه
􀀀
اللّ بن عمر او جابر و بالبصرة انس و بالکوفۀ عبد ه
􀀀
عبد ه
اللّ بن یسر و بالیمامۀ الهرماس بن زیاد و بالجزیرة الفرس بن عمیرة و بإفریقیۀ رویفع
􀀀
امّ حزام و بدمشق واثلۀ بن اسقع و بحمص عبد ه
«. بن ثابت و بالبادیۀ فی الاعراب مسلمۀ بن الاکوع
و تا نزدیک آخرش چون کم و بیش کسانی از « عهد صحابه » این دورة صد سالۀ قرن اول اسلامی (که بعد از ده سال اول آن، آغاز
213 از 305
باید بشمار رود) از لحاظ تاریخ ادوار فقهی و تحقق دوره و عهدي براي تفقّه نه تنها تا « عهد صحابه » صحابه وجود میداشتهاند آخر
پایان قرن یکم امتداد نمییابد بلکه از نیمه نخست آن قرن هم تجاوز نمینماید چه این دوره و عهد بالحقیقه مخصوص است. به
دورة سی سالۀ زمان خلافت چهار خلیفه که در سال چهلم از هجرت به شهید شدن علی علیه السّلام اختتام یافته است.
از نظر تاریخ فقه از سال رحلت پیغمبر (ص) شروع و به سال چهلم هجري که سال شهادت علی « عهد صحابه » یا « عهد اول » پس
علیه السلام میباشد ختم میگردد.
395
-3 حالت عمومی در عهد صحابه
اشاره
چنانکه از تاریخ یعقوبی به خوبی برمیآید و آیاتی چند از قرآن مجید نیز به صراحت بر آن دلالت دارد مردم جزیرة العرب پیش از
ظهور دین مقدّس اسلام مردمی از هم به دور و نسبت به یک دیگر دشمن و در دشمنی و عداوت لجوج و لدود بودند از برکات
این دعوت مبارك، دشمنان با هم دوست و دوران بهم نزدیک گردیدند و دلهاي ایشان به یک دیگر الفت یافت و نه تنها دشمنی
از میان برخاست و دوستی به جاي آن نشست بلکه برادري و یگانگی در بین ایشان نافذ و حکمروا گردید.
تا پیغمبر (ص) حیات داشت این حالت عمومی که بر اثر کوشش طاقت فرساي 23 سالۀ او و به تایید الهی پدید آمده پایدار میبود
و اگر کسانی هم در باطن اصلاح نشده و به حقیقت مؤمن و مذعن نبودند از باب ترس و بیم و یا از راه آرزو و امید در برابر
دستورهاي اسلامی سر تسلیم خم نموده و رقبۀ اطاعت بر رقبۀ خود افکنده بودند. این بود که همه متّفق الرّأي متّفق الکلمه و متّفق
الوجهۀ بودند.
مغناطیس نیرومندي که همه را جذب کرده بود و تمام افراد، خواه و نخواه، در پیراهن آن گرد آمده و «1» پیغمبر (ص) رحلت کرد
بحسب ظاهر از همه روي بهم پیوسته و متحد گشته بودند از میان رفت و از نظر ظاهربینان پنهان گردید، پاي هوس و غرض به میان
آمد، چشم طمع باز شد، دندان حرص تیز گردید، زیان یاوه سرایی و گزافهگویی
______________________________
1)- در آخر ماه صفر، یا روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول (چنانکه ابن اثیر در الکامل و جمعی دیگر گفتهاند) یا ظهر دوشنبه بیست )
و هشتم ربیع الاول (چنانکه بعضی گفتهاند) از سال یازدهم هجري.
396
دراز گشت، غریزة نافرمانی سر برداشت، حسّ خودپسندي و خودخواهی گردن برافراشت آموزش و پرورش چند سالۀ اسلام، که
هنوز در بسیاري از افراد بطور کامل رسوخ نیافته فتور یافت و عادت ریشه دار جاهلی که هنوز در اشخاصی زیاد بکلی ریشه کن
نشده از نو تازه گشته و رو به نموّ گذاشت پس رشتۀ الفت بگسیخت و جذبۀ وحدت، سستی پذیرفت و اختلاف کلمه و ارتجاع
رأي و عمل به همرسید.
در همان ابتداء رحلت در امر خلافت میان مهاجر و انصار اختلاف پدید آمد و با هم ناسازگار شدند. ابو بکر که از مهاجران به نام
بود با زبردستی و چالاکی در این دعوي بر انصار چیره شد و براي خود حتّی از انصار بیعت گرفت و سعد بن عباده را، که رئیس
انصار و از میان ایشان در این دعوي مخالف و رقیب او بود، از میدان سیاست به خواري خارج کرد. باز هم تا چندي به واسطۀ عدم
بیعت بنی هاشم که رکن اعظم مهاجران و اقرباء پیغمبر (ص) بودند (بویژه علیّ علیه السلام که پسر عمّ و داماد پیغمبر و بعلاوه
214 از 305
تربیت یافتۀ در دامان آن حضرت و چکیدة علم و عمل آن بزرگوار بود و در راه اسلام جانفشانیهایی بیمانند کرده که در حقیقت
به شمشیر کج وي کار اسلام راست آمده بود و از این جهات، قطع نظر از استناد به نصّ، مقام خلافت را خاصّ خود میدانست و از
بیعت با ابو بکر سرباز زده بود) اختلاف در این باره وجود میداشت.
کار خلافت، به دلخواه یا به اکراه، بر ابو بکر راست آمد و این اختلاف از میان برخاست لیکن اختلافاتی دیگر در میان بود جمعی
که مهمترین علامت اسلام بود امتناع کردند و گروهی بدعوي پیغمبري برخاستند عدهاي از منافقان سر فتنه ساز «1» از دادن زکاة
کرده و به تولید نفاق و اختلاف پرداختند.
خلاصه آن که اوضاع داخل و خارج عالم اسلام دگرگون شد و فساد و خطر به آن نزدیک گردید. با همۀ اینها استقامت و حسن
سیاست زمام داران و دلبستگی و علاقۀ
______________________________
1)- ندادن زکاة بنظر نویسنده اگر در بعضی از موارد آن، معلول ارتداد بوده شاید در بسیاري از موارد نه چنان بوده بلکه از راه )
بوده تا امر خلافت قطعی و مستقر گردد شاید در بعضی از موارد هم چنانکه از زوایاي تاریخ بر « محافظه کاري » احتیاط و باصطلاح
میآید از باب توجه و علاقه به خلافت علی (ع) میبوده است و به همین جهت هم سیاست خلافت، اقتضاء داشته!! که هر چه زودتر
مانعان زکاة سرکوبی داده شوند که کار اختلاف دامنه نیابد.
397
گروهی از اهل ایمان بهم دست داد و به زودي بر همۀ مشکلات داخلی و خارجی فائق گشت.
در همۀ این اوضاع و احوال باید حاجات مردم نسبت به فقه یا شرائع اسلام بر طرف میشد و پیروان اسلام نسبت به افعال و اعمال و
اقوال خود وظائف دینی را میدانستند و آنها را به انجام میرساندند در این زمینه نیز تکلیفی، علاوه بر سائر تکالیف، بر عهدة
نگاهبانان دین و رهبران و نگهداران مسلمین متوجه میشد و بر بزرگان صحابه و پرورش یافتگان در مهد رسالت و تعلیم یافتگان از
کانون وحی و الهام شریعت لازم میافتاد که با همۀ گرفتاریهاي داخلی و خارجی به دستورات دینی و احکام الهی کمال عنایت را
مبذول دارند و اکنون که شمس عالم معنی و حقیقت از این جهان رخت بربسته از اشعه و آثار درخشانش استفاده کنند یعنی احکام
و دستورات الهی را، که به وسیلۀ آن وجود مقدّس صدور یافته، و در زمان حیات آن حضرت چنان تأثیراتی حیرت انگیز و شگفت
آور بخشیده، مرکز توجه قرار دهند و همه در پیرامن آن مغناطیس دلاویز فراهم آیند و به جاذبۀ آن سراسر جهان را مجذوب و همۀ
جهانیان را شیفته و مفتون سازند.
در عهد صحابه در دورة خلافت ابو بکر بن ابی قحافه که مدت خلافت او دو سال و اندي ماه بوده (از ربیع الاول سال یازدهم
هجري تا بیست و دوم جمادي الآخره از سال سیزدهم هجري) کارهایی بسیار مهم در بارة شئون و اموري مربوط به فقه و احکام
فرعی دین اتفاق افتاده که باید در اینجا آورده شود. آن امور بدین قرار است:
-1 جمع قرآن.
-2 استناد به سنّت قطعی و معلوم، و بررسی در بارة منقول آن.
-3 عمل به استشاره و راي.
-4 پیدا شدن عنوان فقاهت و معروف شدن کسانی در این دوره و عهد، بدین عنوان (فقاهت) و مرجع شدن ایشان براي گروهی
مخصوص یا براي عموم.
398
-1 جمع قرآن
215 از 305
قرآن مجید، چنانکه در دورة صدور معلوم گردید، به یکبار نزول نیافته بلکه بتدریج در ظرف 23 سال که از آغاز بعثت تا زمان
رحلت میباشد نازل گردیده است اشخاصی زیاد آیات و سورههاي نازله را فرا میگرفتند و حفظ میکردند چندین کس هم، که
خوانده شدهاند، بامر پیغمبر (ص) قرآن را بر پوست درخت و سنگهاي صیقلی و استخوانهاي عریض مینوشتند « کاتب وحی » بعنوان
و در محلی مخصوص مینهادند.
تفصیل جمع و تدوین قرآن مجید را در مقدمۀ تفسیري که چند سال پیش به نوشتن آن شروع کرده و مقداري از تفسیر فاتحه را تا
بشرح و بسطی وافی آوردهام «1» بر آن نهادهام « فروغ ایمان » کنون نوشتهام و در مجلۀ ایمان به چاپ رسیده و به همین مناسبت نام
که هر کس بخواهد بر چگونگی تفصیلی این موضوع وقوف یابد باید به آنجا مراجعه کند.
در این اوراق آن شرح و بسط ضرورت ندارد این اندازه کافیست که دانسته شود قرآن مجید تا زمان رحلت پیغمبر (ص) بدین وضع
بوده که بسیاري از صحابه همه یا پارهاي از آن را حفظ میداشته و بعلاوه به فرمان خود آن حضرت، آیات و سور نازله بر اوراقی
مجزّي و جدا جدا نوشته شده بوده است.
بعد از رحلت پیغمبر (ص) نخستین کسی که به جمع و تألیف قرآن مجید اقدام کرد و آن را فراهم ساخت علی علیه السلام بود. ابن
اللّ
􀀀
عن علی علیه السلام انه رأي من النّاس طیرة عند وفات النّبی صلّی ه ..» : به اسناد خود چنین آورده است « الفهرست » ندیم در کتاب
علیه و آله و سلّم فاقسم انّه لا یضع عن ظهره رداءه حتّی یجمع القرآن فجلس فی بیته ثلاثۀ ایّام حتّی جمع القرآن فهو اوّل مصحف
جمع فیه القرآن من قلبه
______________________________
1)- با تاسف زیاد، توفیق رفیق نشده که نوشتن این تفسیر تعقیب گردد و تا این زمان که جلد اول ادوار فقه براي دومین بار به )
چاپ میرسد (سال 1381 ه. ق) حال آن بهمان منوال است که بوده.
399
اللّ مصحفا قد سقط منه اوراق بخط علیّ ابن
􀀀
و کان المصحف عند جعفر و رأیت انا فی زماننا عند ابی یعلی حمزة الحسنی رحمه ه
«.. ابی طالب یتوارثه بنو حسن علی مرّ الزمان
پس از آن در زمان خلیفۀ اول بعد از این که جنگ یمامه میان مسلمین و مسیلمۀ کذّاب پیش آمد و گروهی از اهل اسلام از میان
رفتند و از جمله گروهی از قارئان و حافظان قرآن مجید کشته شدند این اندیشه پدید آمد که اگر قرآن جمع و تدوین نگردد و
چنانکه هست بهمان صحف و اوراق یا الواح نفوس و اذهان، اقتصار و اعتماد باشد و بصورت مصحف در نیاید چه بسا بر اثر چنین
پیشآمدها که بطور قطع براي اسلام و مسلمین در پیش میبود و پیش بینی میشد و پراکندگی و نیستی و نابودي قارئان و حافظان
را اقتضاء مینمود نه تنها اختلافهایی در قرآن به همرسد بلکه شاید پارهاي از اصل آن نیز از میان برود این اندیشه در عمر سخت
رسوخ یافت پس به خلیفۀ اول مراجعه کرد او نخست از اقدام باین کار امتناع نمود لیکن بر اثر اصرار عمر عاقبت بدان تن در داد و
یزید بن ثابت را فرمان داد تا در این باره اقدام کند و آن را به اتمام رساند زید چنین کرد و آن صحیفهها را با تطبیق بر محفوظات
قارئان از صحابه بصورت مصحف در آورد و بابی بکر تسلیم نمود.
خود از قول زید بن ثابت چنین آورده که او بدین مضمون گفته است: « الفهرست » ابن ندیم در کتاب
انّ القتل قد استحر بالقرّاء یوم الیمامۀ » : به فرمان ابو بکر به نزد وي رفتم. عمر در آنجا بود. ابو بکر بمن گفت: عمر آمده و میگوید »
کیف » : من بدو گفتم « و انّی اخشی ان یستحرّ القتل فی القرّاء فی المواطن کلّها فیذهب کثیر من القرآن فاري ان یجمع القرآن بحال
عمر گفت: به خدا سوگند! این کار، خیر است. پس چندین بار در بارة این کار «؟ اللّ علیه و سلّم
􀀀
اللّ صلّی ه
􀀀
افعل شیئا لم یفعله رسول ه
216 از 305
بمن مراجعه کرد تا خدا بمن شرح صدر داد و راي عمر را پسندیدم. اکنون تو که مردي جوان و خردمند هستی
400
و تهمتی بر تو نیست و در زمان پیغمبر (ص) کاتب وحی میبودي در بارة قرآن تتبّع کن و آن را جمعآوري نما.
زید گفت: به خدا سوگند نقل کوهی از کوهها بر من سنگینتر نبود از انجام این فرمان پس بهر حال آن را پذیرفتم و از پارههاي »
«.. کاغذ و از سنگهاي سپید پهن و از صدور مردم آن را فراهم آوردم
و قال عمر بن خطاب لأبی بکر: » : یعقوبی در تاریخ خود چنین آورده است
اللّ انّ حملۀ القرآن قد قتل اکثرهم یوم الیمامۀ فلو جمعت القرآن فانّی اخاف علیه ان یذهب حملته فقال ابو بکر:
􀀀
یا خلیفه رسول ه
اللّ ؟! فلم یزل به عمر حتّی جمعه و کتبه فی صحف و کان مفترقا فی الجرید و غیرها و اجلس خمسۀ و
􀀀
افعل ما لا یفعله رسول ه
.« عشرین رجلا من قریش و خمسین رجلا من انصار و قال اکتبوا القرآن و اعرضوا علی سعید بن العاص فانّه رجل فصیح
اللّ (ص) و اتی به یحمله علی جمل.
􀀀
و روي بعضهم انّ علی بن ابی طالب کان جمعه لمّا قبض رسول ه » : ایضا یعقوبی آورده است
برخی روایت کرده که پس از وفات پیغمبر (ص) علیّ بن ابی طالب قرآن را « فقال: هذا القرآن قد جمعته و کان قد جزّأه سبعۀ اجزاء
جمع و آن را بر شتري بار کرده و نزد خلیفه برده و گفته است: این قرآنست که من آن را جمع کردهام. علی علیه السّلام قرآن خود
را بر هفت جزء تقسیم کرده بوده است آنگاه یعقوبی ترتیب هفت جزء آن قرآن را به تفصیل آورده است.
و فی اخبار ابی رافع: » : چنین آورده است « مناقب » ابن شهرآشوب در کتاب
اللّ خذه إلیک. فجمعه علیّ فی ثوب فمضی إلی منزله فلمّا قبض النّبی (ص)
􀀀
انّ النّبیّ فی مرضه الّذي توفی فیه قال لعلیّ هذا کتاب ه
.« اللّ تعالی و کان به عالما
􀀀
جلس علیّ فالّفه کما انزل ه
401
حدّثنی ابو العلا، العطاء و الموفّق، خطیب خوارزم، فی کتابیهما بالإسناد عن علیّ بن رباح انّ النّبی امر علیّا به » : باز همو آورده است
«.. تألیف القرآن فالّفه و کتبه
باز هم ابن شهرآشوب گفته است:
اللّ اقسمت (او
􀀀
بالإسناد عن السّ دّي عن عبد خیر عن علیّ (ع) قال: لمّا قبض رسول ه « الاربعین » و الخطیب فی « الحلیۀ » ابو نعیم فی »
از « الإتقان » سیوطی در کتاب « حلفت) ان لا اضع ردائی عن ظهري حتّی اجمع ما بین اللّوحین فما وضعت ردائی حتّی جمعت القرآن
و قد ورد عن علیّ انّه جمع القرآن علی ترتیب النّزول » : ابن حجر چنین نقل کرده که او بنقل از صحیح ابن ابی داود گفته است
.« عقیب موت النّبیّ
چنانکه از برخی از مواضع استفاده میشود علاوه بر این که کسانی زیاد از صحابه قرآن را حفظ میداشتهاند و علاوه بر صحف و
اوراقی که به وسیلۀ کاتبان، وحی بر پیغمبر (ص)، فراهم میآمده و در نزد خود پیغمبر (ص) میبوده کسانی چند از صحابه در
همان عهد پیغمبر (ص) قرآن را براي خود بصورت اوراق و صحف تدوین و جمع میکردهاند.
الجمّاع للقرآن علی عهد النّبیّ (ص) اشخاص زیر را یاد کرده است: » ابن ندیم تحت عنوان
علیّ ابن ابی طالب علیه السلام- سعید بن عبید بن عمر بن النعمان بن عمرو بن زید- ابو الدرداء عویمر بن زید- معاذ بن جبل بن »
اوس- ابو زید، ثابت بن زید بن النّعمان و أبیّ بن کعب بن قیس بن مالک بن إمرئ القیس و عبید بن معاویۀ بن زید بن ثابت بن
و همو و غیر او ترتیب سورهها را طبق برخی از این مصاحف نقل کردهاند. « الضّحّاك
بطور کلی در اینجا باید گفت گر چه آن مصاحف را از لحاظ ترتیب سورهها یعنی تقدّم و تأخّر آنها اتفاق نیست لکن از لحاظ
ترتیب آیات شاید اختلافی در میان نباشد و بهر حال
217 از 305
402
قرآن مجید از لحاظ عدد سورهها و آیات و کلمات، همان است که بر پیغمبر (ص) نزول یافته و در زمان او حفظ و جمع گردیده
است و بیگمان در میان کتب آسمانی تنها کتابی که مورد اتفاق کلّ امم و ملل عالم میباشد که همان است که بر پیغمبر نزول
یافته و شارع آن آن را آورده است و چیزي در آن از خارج وارد نگشته قرآن مجید است و این یکی از بزرگترین مزایا است براي
قرآن مجید نسبت به سائر کتب موجودي که به وحی و الهام، منسوب میباشد.
اوراق و صحف قرآن بصورت مجموعه و مصحف در آمد و اوّلین اصل استنباط و محکمترین اساس مدارك « عهد صحابه » پس در
تفقّه در یک جا تجمّع یافت و رجوع و استناد آن براي کسانی که اهل میبودند سهل و آسان گشت.
403
-2 سنّت و روایت آن و استناد به سنّت و حدیث
در همان زمان که موضوع جمع آوري قرآن در یک مجلّد مورد عنایت و توجه واقع شده و، از لحاظ تاریخ تحوّل فقه، نخستین
مدرك فقهی پس از مرحلۀ نخست، که مرحلۀ صدور و پیدایش آن بوده، در مرحلۀ دوم، که جمع و تنظیم و تدوین باشد، سیر
مینموده است دوّمین مدرك فقهی یعنی سنّت نیز، از لحاظ مستند بودن براي استخراج احکام، در حال تکوّن و پیدا شدن میبوده
است.
اللّ تَبْدِیلًا* به
􀀀
سنت در لغت بمعنی شیوه و روش و طریقه و آیین است چنانکه در مواردي از قرآن مجید از قبیل آیۀ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّۀِ هِ
دانسته است و در اصطلاح علماء در « طریقۀ پسندیدة راست » همین معنی آمده است از ازهري حکایت شده که معنی لغوي آن را
و اصول بر قول و فعل و تقریر پیغمبر (ص) یا امام (ع) اطلاق میگردد (در صورتی که آن سه در «1» آیه و در استعمالات علماء فقه
امور غیر عادي باشد).
اصطلاح نشده بوده است. « سنّت » هنوز این معنی براي لفظ « در عهد صحابه » بحسب ظاهر
بلکه آن چه بیشتر از سنّت منظور و مراد و مورد استناد میبوده همان اقوال پیغمبر (ص) میباشد که از حیث عدد بیشتر و از این رو
در مقام استدلال برخورد و توجه به آن زیادتر بوده است. لیکن در مواردي چند در همان عهد علاوه بر این که فعل پیغمبر (ص)
مورد استناد شده بترك آن حضرت نیز استدلال و احتجاج بعمل آمده است که به زودي نمونهاي از آن در این اوراق آورده خواهد
شد. بنا بر این یا باید این تروك که مورد استناد شده بفعل برگردانده و تأویل شود و یا این که سنّت چنانکه قول و فعل و تقریر را
شامل است بر ترك نیز شمول یابد.
______________________________
نیز بکار برده شده است. « واجب » در برابر « مستحب » و « مندوب » 1)- در فقه این لفظ به جاي )
404
در زمان پیغمبر (ص) تمام احکام بطور تفصیل صدور و تشریع یافته در صورتی که قرآن مجید نسبت به پارهاي از احکام یا اصلا
خود آنها را واجد نیست و یا این که تفصیل و تبیین چگونگی آنها را نمیرساند.
اظهار و بیان این گونه احکام به وسیلۀ سنّت بعمل آمده و در قرآن مجید در مواردي عدیده به اعتبار سنت، که، بحکم عقل،
ا􀀀 اعتبارش مسلّم بلکه در عرض اعتبار خود قرآن باید بشمار آید، تلویحا و تصریحا ارشاد و هدایت بعمل آمده است از جمله آیۀ: وَ م
اللّ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ.*
􀀀
اکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و آیۀ أَطِیعُوا هَ 􀀀 ا نَه 􀀀 اکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ م 􀀀 ا آت 􀀀 ی و آیۀ م 􀀀 إِلّ وَحْیٌ یُوح
􀀀
ي إِنْ هُوَ ا 􀀀 یَنْطِقُ عَنِ الْهَو
در این که در زمان پیغمبر (ص) مردم به سنّت پیغمبر (ص) کمال توجه را داشته و به آن استناد و عمل میکردهاند هیچ تردیدي
218 از 305
نیست و نباید باشد و هم در این که صحابه، کم و بیش، اقوال آن حضرت را بخاطر میداشتند و حفظ میکردند نباید تردیدي به
میان آید لیکن در این که آیا سنّت پیغمبر (ص) یعنی آن چه در دورههاي بعد براي نماینده و حاکی و کاشف از آن عنوان
و بخصوص اقوال آن حضرت، در عصر خود آن حضرت یا در عهد صحابه جمع و تدوین «2» اصطلاح شده « خبر » و «1» « حدیث »
گردیده یا این کار در دورههاي بعد انجام گرفته؟ اختلاف به میان آمده است: برخی گفتهاند: پیغمبر (ص) صحابه را از جمع آوري
و تدوین حدیث، نهی فرموده بدین نظر که حدیث و قرآن بهم مشتبه و مختلط نگردد و شاید اگر این گفته راست باشد
______________________________
انّه ما وضع لتشخیص رواة » باین عبارت « علم رجال » ذیل تعریف « توضیح المقال فی علم الرجال » 1)- ملا علی رازي در کتاب )
و المراد بالحدیث ما ینتهی سلسلۀ سنده إلی النبی (ص) او احد المعصومین و عند العامّۀ إلی النّبی او » : چنین گفته است «.. الحدیث
« الصحابۀ او التّابعین
و الاجود تعریف السّنّۀ بانه قول من لا یجوز علیه » باین عبارت « سنت » پس از تعریف « مقباس الهدایۀ » 2)- فاضل ممقانی در کتاب )
« و ما یحکی احد الثلاثۀ یسمی خبرا و حدیثا » : چنین گفته است « الکذب و الخطا و فعله و تقریره غیره قرآن و لا عادي
405
نظري دیگر نیز در کار بوده و آن این که قرآن قطع نظر از این که کسی را یاراي آوردن نظیري براي یک آیۀ آن هم نبوده و جاعل
رسوا میگردیده چون بر ملا و در حضور جمع بر عموم قرائت میگردیده و همۀ اهل اسلام به زودي از آن اطلاع مییافته از جعل
و دس مصون بوده است لیکن سنّت پیغمبر (ص) چون بدین وضع نبوده و بعلاوه اشخاص منافق و مخالف با اسلام اخبار و اقوالی
از این رو دور نمینمایند که پیغمبر (ص) از عنایت جمع و تدوین حدیث نهی «1» وضع میکرده و به پیغمبر (ص) نسبت میدادهاند
کرده باشد.
بهر حال این موضوع محل اختلاف است و حتی برخی از صحابه نیز چنانکه در کتب عامه آورده شده و از این پس نقل خواهد شد
از نوشتن و جمع حدیث و حتّی از نقل و استناد به آن نهی میکردهاند.
میان صحابه و تابعان در کتابت حدیث اختلاف در گرفت و ..» : چنین آورده است «2» « الشّیعۀ و فنون الاسلام » در ترجمۀ کتاب
بسیاري از آنان کتابت آن را روا نمیدانستند و طایفهاي آن را روا میدانستند و ازین طایفۀ اخیر علیّ بن ابی طالب و امام حسن علیه
گفته است و پیغمبر (ص) آن را به امیر المؤمنین املاء فرمود و علی (ع) آن را « تدریب الرّاوي » السّلام بودند هم چنان که در کتاب
در کتاب بزرگی جمع نمود و این کتاب نزد امام باقر علیه السّلام بود و حکم بن عیینه آن را بدید چه میان امام باقر علیه السّلام و
حکم در مسألهاي اختلاف شد و امام باقر علیه السّلام آن کتاب را بیرون آورد و به حکم نشان داد و فرمود این خط علیّ و املاء
«. پیغمبر (ص) است
______________________________
«.. قد کثرت علیّ الکذّابۀ فمن کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ » : 1)- به حدي که پیغمبر (ص) میفرموده است )
2)- مؤلف این کتاب علامۀ فقید سید حسن صدور و مترجم آن دانشمند محترم آقاي سید علی اکبر برقعی قمی میباشد. قسمت )
فوق عین عبارت ترجمۀ ایشانست.
406
این کتاب نخستین کتابیست که علم حدیث به وسیلۀ آن در عصر پیغمبر (ص) جمع گردید و شیعه بدانستند که تدوین و ترتیب »
علم حدیث نیکو و پسندیده است و به آن کار مبادرت و پیشدستی کردند و به امام خود اقتداء نمودند لیکن غیر شیعه را گمان این
.« بود که تدوین علم حدیث روا نیست و بر اثر چنان گمانی بود که بتأخیر افکندند
219 از 305
آثار در عصر صحابه و تابعین مرتّب و » : تألیف سیوطی چنین آورده است که « تدریب » باز در ترجمۀ همان کتاب بنقل از کتاب
مدوّن نبود و آنها را در حفظ میسپردند و از دهان آنان روان بود و هم در آغاز از کتابت آثار نهی شده بودند هم چنان که در
.« صحیح مسلم است تا مبادا قرآن بحدیث آمیخته گردد و هم بیشتر آنان نوشتن را خوب نمیدانستند
نخستین کتابی که در اسلام » : ابن شهرآشوب در کتاب معالم العلماء (بنقل صاحب روضات) از غزالی نقل کرده که گفته است
تصنیف شده کتاب ابن جریج است در آثار، و حروف التفاسیر از مجاهد و عطاء در مکّه بعد کتاب محمد بن راشد صنعانی است
بلکه صحیح و به قولی » : آنگاه گفته است « در یمن بعد کباب الموطّأ مالک بن انس است بعد کتاب جامع سفیان ثوري است
مشهور اینست که نخستین کسی که در اسلام تصنیف کرده امیر المؤمنین علی علیه السّلام میباشد و بعد از او سلمان فارسی بعد،
صاحب روضات پس از نقل « اللّ بن ابی رافع بعد صحیفه کاملۀ زین العابدین میباشد
􀀀
ابو ذر غفاري، بعد، اصبغ بن نباته بعد، عبد ه
مراد به آن چه علی علیه السّلام تصنیف کرده کتابیست که در احادیث اهل بیت یاد گردیده و » : این قسمت چنین افاده کرده است
.« همان است که بسیاري از احکام دینی از آن نقل گردیده است
از حضرت باقر علیه السّلام از پیغمبر (ص) نقل کرده که آن حضرت یهود را « الرّدّ علی سیر الأوزاعی » قاضی ابو یوسف در کتاب
دعوت و از ایشان سؤال کرد و ایشان
407
انّ الحدیث سیفشو عنّی فما » : خبر دادند حتی بر حضرت عیسی دروغ بستند پس پیغمبر (ص) بر منبر آمد و خطبه خواند و گفت
این حدیث با عباراتی اندك مختلف بطرق بسیار « آتاکم عنّی یوافق القرآن فهو عنّی و ما آتاکم عنّی یخالف القرآن فلیس منّی
متعدد در کتب عامّه و خاصّه نقل گردیده است.
از آن چه از بخاري نقل شده نیز مکتوب بودن حدیث فی الجمله در عهد صحابه بلکه از عهد پیغمبر (ص) و به وسیلۀ علی علیه
السّلام تایید میگردد چه وي از اعمش و او از ابراهیم تیمی و او از پدرش از علی علیه السّلام چنین آورده که آن حضرت گفته
است:
آنگاه آن را باز کرده و در آن اسنان شتر یاد و تعیین شده و در آن، « اللّ و ما فی هذه ال ّ ص حیفۀ
􀀀
ما عندنا کتاب نقرأ الّا کتاب ه »
اللّ و الملائکۀ و
􀀀
ذمّۀ المسلمین واحدة یسعی بها أدناهم فمن أخفر مسلما فعلیه لعنۀ ه » جملهها و عباراتی آمده که از آن جمله است
اللّ و الملائکۀ و
􀀀
من والی قوما بغیر اذن موالیه فعلیه لعنۀ ه » : و هم از آن جمله است « اللّ منه صرفا و لا عدلا
􀀀
النّاس اجمعین، لا یقبل ه
.« اللّ منه صرفا و لا عدلا
􀀀
النّاس اجمعین؛ لا یقبل ه
بمفاد این روایت از صحیح مسلم و از جمع بین صحیحین تألیف حمیدي نقل کرده است. « العمده » ابن بطریق نیز در کتاب
در ذیل اقسام حدیث، به اعتبار انحاء تحمل آن، در قسمت تحمل آن از معصوم (ع)، ،« توضیح المقال » ملا علی رازي در کتاب
و امّا القراءة فامکانها فیه ایضا معلوم و امّا وقوعها فالظّاهر انّه کذلک فی بعض الرّوایات مثل ما ورد انّه سأله علیه » : چنین آورده است
«. السلام عن صدق بعض الرّوایات فقال: علیه السلام نعم هو کذلک فی کتاب علیّ (ع) و املاء الرسول
ابن شهرآشوب نقل کرده که زید بن علی بن الحسین به سورة بن کلب گفت: از کجا دانستید که صاحب شما (یعنی حضرت
صادق) در علم چنانست که شما میگویید؟
408
گفت: ما نزد برادرت محمد بن علی (ع) میرفتیم و او در پاسخ مسائل ما میگفت: خدا و پیغمبر (ص) گفتهاند. چون در گذشت
اللّ
􀀀
نزد آل محمد آمدیم و از جمله پیش تو نیز آمدیم و برخی از مسائل خود را پاسخ شنیدیم و چون نزد برادر زادهات ابو عبد ه
رفتیم مانند پدرش به همۀ سؤالات ما جواب داد و هیچ سؤالی را بی جواب نگذاشت پس زید بخندید و گفت: به خدا سوگند حالا
220 از 305
از کافی بروایتی « الرّواشح السّماویّه » میر داماد، قدّس سرّه، در کتاب « فانّ کتب علیّ علیه السّلام عنده دوننا » که گفتی بدان که
فی کتاب » : صحیح از عبید بن زراره نقل کرده که گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام شمارة گناهان کبیره را پرسیدم گفت
.« باللّ و قتل النفس.. الحدیث
􀀀
علیّ (ع) سبع: الکفر ه
روایت کرده که حضرت باقر علیه السّلام همۀ اولاد و برادر خود زید را جمع کرد آنگاه کتابی را « مناقب » ابن شهرآشوب در کتاب
براي ایشان بیرون آورد و نشان داد که بخط علی علیه السّلام و املاء پیغمبر (ص) بود.
به اسنادش از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده « معانی الاخبار » ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی در آغاز کتاب
یا بنیّ اعرف منازل الشّیعۀ علی قدر روایتهم و معرفتهم فانّ المعرفۀ هی الدّرایۀ للرّوایۀ و بالدّرایات للرّوایات » : که حضرت گفته است
اللّ یحاسب النّاس
􀀀
یعلو المؤمن إلی اقصی درجات الایمان. انّی نظرت فی کتاب علی فوجدت فیه انّ قیمۀ کلّ امري و قدره معرفته انّ ه
.« علی قدر ما آتاهم من العقول فی دار الدّنیا
ضلّ علم ابن شبرمۀ عند الجامعۀ: املاء رسول » از کتاب کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده « البدع و المقاییس » در باب
تا آخر روایت که تمام آن در ترجمۀ ابن شبرمه «.. اللّ و خط علیّ بیده. انّ الجامعۀ لم یدع لأحد کلاما. فیها علم الحلال و الحرام
􀀀
ه
نقل خواهد شد.
409
اللّ
􀀀
وجدنا فی کتاب علیّ انّ رسول ه » : و عن ابی جعفر علیه السّلام قال » : چنین آورده است « جامع السّ عادات » مرحوم نراقی در کتاب
«.. قال: و هو علی منبره
ففی خبر ..» : میباشد) چنین آورده است « تحریم عین » در مسألۀ سیم از مقصد دوم، که در مسائل ) « نکاح » صاحب جواهر، در کتاب
طلحۀ بن زید عن ابی جعفر عن ابیه علیه السّلام قرات فی کتاب علیّ علیه السّلام: ان الرّجل اذا تزوّج المرأة فزنی (اي بامرأة اخري)
.« قبل ان یدخل بها (اي بزوجته) لم تحلّ (اي زوجته) له لأنّه زان و یفرّق بینهما و یعطیها نصف الصّداق
و صحیحۀ » : این روایت را آورده است « اراضی مندرسه » در بحث از « رسالۀ اراضی خراجیّه » سید محمد آل بحر العلوم طباطبایی در
الکابلی عن ابی جعفر (ع) قال:
اقِبَۀُ لِلْمُتَّقِینَ. 􀀀 ادِهِ وَ الْع 􀀀 شاءُ مِنْ عِب 􀀀 ا مَنْ یَ 􀀀 لِلّ یُورِثُه
􀀀
وجدنا فی کتاب علیّ (ع) إِنَّ الْأَرْضَ هِ
انا و اهل بیتی، الّذین أورثنا الارض و نحن المتّقون و الارض کلّها لنا. فمن احیی ارضا میّتا من المسلمین فلیعمرها و لیؤد خراجها إلی
الإمام من اهل بیتی و له ما اکل منها فان ترکها او اخربها فاخذها رجل من المسلمین من بعده فعمرها و احیاها فهوا حقّ بها من الّذي
.« ترکها فلیؤدّ خراجها إلی الامام من اهل بیتی و له ما اکل حتّی یظهر القائم من اهل بیتی بالسیف فیحویها.. الخ
و منها روایۀ الصفّار » : نوشته در جمله روایات این روایت را آورده است « حرمان الزّوجۀ من بعض الارث » باز همو در رسالهاي که در
عن عبد الملک قال: دعا ابو جعفر علیه السّلام بکتاب علیّ علیه السّلام، فجاء به جعفر مثل فخذ الرّجل مطویّا، « بصائر الدّرجات » عن
فاذا فیه انّ النّساء لیس لهنّ من عقار الرّجل اذا توفی عنهنّ شیء فقال ابو جعفر (ع):
.« اللّ علیه و آله
􀀀
اللّ صلّی ه
􀀀
اللّ خطّ علیّ و املاء رسول ه
􀀀
هذا و ه
410
از کتاب علماء عامّه چنان بر میآید که نه تنها پیغمبر (ص) از تدوین و جمع حدیث جلوگیري و نهی کرده بلکه ابو بکر و عمر نیز
صریحا از آن منع میکردهاند.
حافظ ذهبی نقل شده که این مضمون را گفته است: « تذکرة الحفّاظ » از کتاب
روایت کرده که صدّیق پس از وفات پیغمبر (ص) مردم را جمع کرده و گفت: شما از پیغمبر (ص) « مرسل » ابن ابی ملیکه بطور »
221 از 305
احادیثی نقل میکنید که در آنها با هم اختلاف دارید و چون نوبه به مردم زمان بعد برسد اختلافشان بیشتر خواهد شد پس از
رسول خدا چیزي را حدیث میآورید و هر گاه کسی چیزي از شما میپرسد بگویید:
باز نقل کردهاند که عمر سه تن از صحابه: ابن « کتاب خدا میان ما و شما میباشد پس حلالشرا حلال و حرامش را حرام بدانید
.« اللّ
􀀀
قد اکثرتم الحدیث عن رسول ه » : مسعود و ابو الدّرد او ابو مسعود انصاري را حبس کرد و بدیشان گفت
این مضمون را آورده که عروة بن زبیر گفته است: « تنویر الحوالک فی شرح موطّإ الامام مالک » از سیوطی نقل شده که در کتاب
عمر بن خطاب خواست کتابت سنن کند با اصحاب پیغمبر (ص) مشاوره کرد ایشان او را برین کار اشاره کردند عمر یک ماه در »
این باره به تردید گذراند تا روزي تصمیم وي قطعی شد به اصحاب گفت چنانکه به یاد دارید من با شما مذاکره کردم که سنن
نوشته شود از آن پس به یادم آمد که گروهی از اهل کتاب پیش از شما با کتاب خدا کتبی نوشتند پس کتاب خدا را رها کردند و
.« به آن کتب رو آوردند و من به خدا سوگند کتاب خدا را به هیچ چیز مشتبه نخواهم ساخت. آنگاه کتابت سنن را ترك کرد
همین مضمون از طبقات محمد بن سعد نیز نقل گردیده است.
آیا تو در زمان عمر به همین گونه حدیث !«؟ أ کنت تحدّث فی زمان عمر هکذا » هم در کتب عامّه است که از ابو هریره پرسیدند
اگر من در زمان عمر بدین گونه به تحدیث « لو کنت احدّث فی زمان عمر مثل ما احدثکم لضربنی بمخفقته » : میگفتی؟! گفت
میپرداختم همانا مرا با تازیانۀ پهنش میزد.
و قد ضربه عمر بالدرّة الکبیرة » : راجع بابی هریره چنین آورده است « فصل مسابقۀ علی علیه السّلام به اسلام » ابن شهرآشوب در
.« لکثرة روایته و قال: انه کذوب
411
به اسنادش از قرظۀ بن کعب انصاري نقل کرده که این مضمون را گفته است: « الرّدّ علی سیر الاوزاعی » قاضی ابو یوسف در کتاب
چون عمر ما را به عراق گسیل داشت از ما مشایعت کرد و گفت: اي گروه انصار آیا میدانید چرا به مشایعت شما بیرون آمدم؟ »
درست است شما را حقّ میباشد لیکن بعلاوه خواستم به شما بگویم که: « إنّ لکم الحقّ » : گفتیم: نعم لحقّنا. آري براي حقّ ما. گفت
شما به جایی میروید که مردم آنجا چنان به خواندن قرآن سرگرم و هم آوازند که زنبور عسل در لانه خود، پس مبادا ایشان را به
وسیلۀ احادیث از قرآن باز دارید و به احادیث مشغول کنید. قرآن را به غیرش مخلوط نکنید و روایت را از پیغمبر (ص) کم کنید و
عمر ما را « نهینا عمر » : ما را حدیث کن گفت « حدثنا » : چون قرظه به عراق وارد شد بوي گفتند « من با شما در این کار، شریکم
.«1» تحدیث نهی کرد
از آن چه در اینجا آورده شد و از امثال و نظائر آنها که علماء عامّه و خاصّه در کتب خود آورده و نقل کردهاند معلوم میگردد که
مورد اختلاف میباشد بلکه اصل تحدیث و نقل پیغمبر (ص) نیز « عهد صحابه » نه تنها موضوع چگونگی جمع و تدوین حدیث در
خالی از وقوع اختلاف نیست.
در اینجا باید گفت با توجه و اعتراف به این که علل و عواملی که براي نهی از جمع و تدوین حدیث گفته یا احتمال داده شده بنظر
سطحی داراي قوت و اعتبار مینماید و از این رو گفتۀ علماء عامّه در آن باره به صحت و اعتبار، نزدیکتر توهم میگردد. لیکن به
نظري عمیقتر چنان میرسد که گفتۀ علماء خاصّه در این زمینه به صواب نزدیکتر باشد چه احادیثی که از پیغمبر (ص) در زمینۀ
احکام صدور یافته براي این بوده که وظائف و تکالیف مردم معاصر و کلیۀ افراد بشر تا روز رستاخیز بدان معلوم گردد و آن
احادیث از طرفی
______________________________
1)- این حدیث با اندکی اختلاف از صحیح ابن ماجه نیز نقل گردیده است. )
222 از 305
412
مبیّن مجملات قرآن مجید و یا مخ ّ صص عمومات و مقیّد مطلقات آن بوده و از طرفی دیگر وضع و تشریع احکامی مستقل را به
مردم اعلام میداشته است پس از لحاظ بیان تشریع و وضع احکام، همان عنایتی که بحفظ و جمع قرآن باید مبذول گردد همان
عنایت نیز در بارة آن احادیث لازم است رعایت شود.
فلسفۀ وضع و تشریع احکام بکار بستن آنها است، بکار بستن آنها بر دانستن و دانستن بر دسترسی داشتن به آنها موقوف پس
چگونه تصور میشود که قانونگذاري قوانینی وضع و تشریع کند و نه تنها وسیلۀ جمع و تدوین آنها را فراهم نیاورد و به ضبط و
حفظ آنها تشویق نکند بلکه در مقام جلوگیري از جمع و تدوین برآید و پیروان خود را از آن نهی کند؟
تعلیل و توجیه نهی از جمع و تدوین احادیث به اختلاط آنها با قرآن شاید، چنانکه گفته شد، بنظر سطحی وجیه جلوه کند لیکن
بنظر عمیق چنین نیست به چند وجه که برخی از آنها در زیر مورد اشاره میشود:
-1 نویسندگان و جمع کنندگان قرآن و حدیث همه از بزرگان صحابه بوده و در این باره کمال دقت را مبذول میداشته و چنان
نبودهاند که نتوانند از اختلاط و اشتباه آن دو به یک دیگر جلوگیري کنند.
-2 پیغمبر (ص) چنانکه کاتبان وحی را مینشاند و آیات را میخواند و میفرمود ایشان بنویسند و بعد هم برو قرائت کنند آنگاه
آنها را کنار میگذاشت همین کار اگر فرض شود نسبت به احادیث مربوط به احکام انجام پذیرد چه اختلاطی به میان خواهد آمد.
-3 احتمال اختلاط و اشتباه اگر به میان آید در صورت عدم جمع و تدوین قویتر میباشد تا در صورت جمع و تدوین چه بر فرض
تدوین، مرجع و مستندي مورد اطمینان براي رفع اشتباه اشخاص موجود میباشد لیکن در صورت عدم تدوین و اکتفاء
413
بحفظ اشخاص چه بسا که در ذهن حفظ کننده این دو بهم مشتبه شود و در نتیجه یا چیزي را از قرآن به خیال این که حدیث است
نه قرآن جزء قرآن نیاورد و اسقاط کند و یا این که چیزي را از حدیث به خیال این که قرآن است در آن وارد سازد و بعکس و
همین حال، معکوس میشود نسبت بحدیث.
-4 در جمع و تدوینی که زید بن ثابت از قرآن مجید کرده، به گفتۀ عامّه، بحفظ قرّاء و حافظان قرآن بطور کامل استناد و اتّکاء
داشته و چون همان قارئان و حافظان قرآن بیگمان احادیثی را هم حافظ بودهاند و این اختلاط و اشتباه به میان میآمده پس باید
اصلا حفظ حدیث بلکه استماع آن ممنوع میشده بلکه اصلا بر پیغمبر (ص) لازم بوده که حدیثی بر ایشان نگوید!! تا این گرفتاري
یا این احتمال پیش نیاید! 5- اگر نهی پیغمبر (ص) یا نهی صحابه از جمع و تدوین حدیث مسلّم شود جمع و تدوین که در
دورههاي بعد بعمل آمده بر خلاف مشروع خواهد بود (یعنی نسبت به اهل سنّت و کسانی که تدوین و جمع حدیث را ممنوع
دانستهاند).
-6 اگر در همان عصر صحابه جمع حدیث مانند جمع قرآن عملی میشد یکی از فوائد مهم آن این بود که وضع و اختلاق حدیث
در دورههاي بعد به میان نمیآمد.
از همۀ اینها گذشته حقیقتی که باید بسیار مورد توجه واقع گردد این است که قرآن و حدیث را چنان اسلوبی مشخّص و ممتاز است
که بر مردم ادوار بعد و بر کسانی که اندك آشنایی به زبان تازي دارند مخلوط و مشتبه نمیگردد تا چه رسد به کسانی که در
عصر رواج فصاحت و بلاغت و در هنگام بالاترین مراتب و ترقی آن در کانون عربیت میزیسته و خود در همه شئون و نواحی
سخن: از سخن سنجی و سخنرانی و سخن دانی پیشوا میبوده بویژه که به آنان دستور هم داده شده باشد که این دو گونه سخن که
هر یک عنوان و مقامی دارد باید بعنوان خودش جداگانه و مستقل بماند و اختلاط میان آن دو بهم نرسد.
414
223 از 305
باري از همۀ آن چه گفته شد چنان بنظر میرسد که مناسب فلسفۀ وضع و تشریع، جمع و تدوین احادیث است و چون آن چه علماء
اما نسبت «1» خاصّه در این زمینه آوردهاند با آن فلسفه موافق میباشد پس همین گفته نسبت به عصر صدور به صواب مقرون است
بعهد صحابه
______________________________
1)- لیکن بطور قطع آن صحیفه که به وسیلۀ علی (ع) تدوین شده مانند کتب حدیث دورههاي بعد بر شرح و تفصیل، اشتمال )
نداشته و به گمانی قوي که به روایاتی نیز تقویت مییابد در آن صحیفه اگر احیانا روایاتی به تفصیل بوده قواعد و احکام مذکور
در آن بیشتر بطور فهرست و اجمال بوده است روایاتی برین نظر دلالت دارد.
پس از این که از حضرت صادق (ع) نقل کرده، که در ذؤابۀ شمشیر پیغمبر (ص) « مناقب » از آن جمله ابن شهرآشوب در کتاب
صحیفهاي کوچک بوده که (هی الاحرف التی یفتح کل حرف الف حرف..) و آن به علی (ع) داده شده و به حسن داده و او چند
ورق از آن را قرائت کرده آنگاه به حسین داده او نیز چند حرف را قرائت کرده پس از آن به محمد داده او نتوانست آن را بگشاید
الرّبا فی کلّ مکیل فی العادة أيّ موضوع کان و فی کلّ » : و ذلک نحو ان یقول » : چنین آورده که ابو القاسم بستی چنین گفته است
موزون. و اذا قال: یحلّ من البیض کلّ ما دقّ اعلاه و غلظ اسفله و اذا قال: یحرم کلّ ذي ناب من السّباع و ذي مخلب من الطّیر و
سید حمیري در اشعاري باین موضوع اشاره کرده از آن جمله است: « یحلّ الباقی
علیّ امیر المؤمنین اخو الهدي و افضل ذي نعل و من کان حافیا
اسرّ الیه احمد العلم جملۀ و کان له دون البریّۀ واعیا
و دوّنه فی مجلس منه واحد بألف حدیث کلّها کان هادیا
و کلّ حدیث من أولئک فاتح له الف باب فاحتواها کما هیا
اللّ الف باب، فتح لی کلّ باب الف
􀀀
علّمنی رسول ه » ( در تأویل این کلام حضرت علی (ع « العیون و المحاسن » شیخ مفید در کتاب
و برخی از شیعه گفته: که این ..» پس از این که سه وجه در تأویل آن خودش احتمال داده و آورده چنین افاده کرده است « باب
کلام را معنی اینست که پیغمبر (ص) براي علی (ع) بطور اجمال، نه بر وجه تفصیل، حکم اموري را نصّ نموده از قبیل این نصّ
که براي مرجع استفاده حکم خواهر رضاعی و مادر و خاله و عمه و دختر برادر و دختر خواهر « یحرم من الرّضاع ما یحرم بالنّسب »
که حکم همۀ اصناف مکیل و موزون « الرّبا فی کل مکیل و موزون » :( رضاعی مبحث و بابی میباشد و مانند قول حضرت صادق (ع
یحلّ من الطّیر ما یدفّ و یحرم منه ما یصفّ و یحلّ من البیض ما اختلف » :( از آن استنباط میگردد و مانند قول آن حضرت (ع
«.. و مانند اینها « طرفاه و یحرم منه ما اتّفق طرفاه و یحلّ من السّمک ما کان له فلوس و یحرم ما لیس له فلوس
415
مخصوص تا زمان خلیفۀ سیم دور نمیدانم که از جمع تدوین یا نقل و استناد به آن تا حدي نهی و جلوگیري بعمل آمده باشد و
گفتۀ علماء عامّه در آن باره به صواب مقرون باشد این نظر قوت مییابد از توجه به آن که در اوائل آن عهد که اصل خلافت مورد
اختلاف بوده و شاید مخالفان، به اقوال و احادیثی از پیغمبر (ص) به نفع خود استناد میکرده و در نتیجه بر فرض این که باب
حدیث مفتوح میمانده اگر متصدي خلافت تبدیل نمیشده بی تردید کار او سست و متزلزل میگشته است.
پس مصلحت خلافت اقتضاء میداشته است که در پرده و بطور کلی از تحدیث و تدوین حدیث، به بهانه اختلاط، نهی بعمل آید.
بهر جهت آن چه راجع بحدیث در اوائل عصر صحابه منقول و شاید معتبر میباشد سه مطلب زیر است:
-1 این که از جمع و تدوین فی الجمله نهی بعمل آمده است.
-2 این که در تصحیح آن به استشهاد، استناد میشده است.
224 از 305
-3 این که حدیثی اگر مورد تصدیق میبوده در مقام تفقّه، به آن استناد میشده است.
از آن چه تا کنون در پیش گفته شد چگونگی حال مطلب نخست معلوم گردید در بارة مطلب دوم و سیم چند مورد براي نمونه در
اینجا یاد میگردد:
416
راجع به این که براي تصحیح حدیث، استشهاد بعمل میآمده باید گفت احادیث وارده، از این لحاظ، بر دو گونه میباشد:
-1 احادیثی که بیشتر از صحابه آن را شنیده یا مطابق صریح قرآن مجید میبوده است.
-2 احادیثی که بدان مثابه نبوده است.
بیگمان در بارة احادیثی از قبیل صنف اول براي استشهاد زمینه و موقعی پیش نمیآمده و آن چه در خصوص استشهاد نقل شده به
احادیثی مربوط است که از قبیل صنف دوم میباشد.
ذهبی نقل گردیده که این مضمون را « تذکرة الحفّاظ » در این باره قضایائی در کتب عامه آورده شده است از آن جمله از کتاب
جدّهاي بابی بکر در بارة میراث از نوة خود مراجعه کرد ابو بکر گفت: من در قرآن براي تو حقّی نمیبینم در حدیث » : آورده است
هم چیزي نمیدانم که بر ارث بردن تو دلیل باشد. آنگاه از مردم پرسید. مغیره گفت: من شنیدم که پیغمبر (ص) به جده یک ششم
میداد ابو بکر گفت: آیا تو را گواهی هست؟ محمد بن مسلمه به آن چه او گفته بود گواهی داد: پس ابو بکر به جده یک ششم
«. بداد
عمر نیز استشهاد میکرده است گفتهاند: ابیّ بن کعب حدیثی براي عمر روایت کرد او گفت: باید بر آن چه میگویی بیّنه اقامه
کنی ابیّ بیرون رفت و به گروهی از انصار برخورد و قصه به ایشان باز گفت ایشان به نزد عمر آمدند و گفتند: ما نیز این حدیث از
رسول (ص) بشنیدیم عمر گفت: من ترا متّهم نساختم لیکن در این باره تثبیت و تفحص بکار برم.
کان عمر (رض)، فی ما بلغنا، لا یقبل الحدیث من رسول » این عبارت را نوشته است « الرّدّ علی الأوزاعی » قاضی ابو یوسف در کتاب
بحسب آن چه بما رسیده عمر حدیث را جز بدو شاهد نمیپذیرفت. « اللّ (ص) الّا بشاهدین
􀀀
ه
417
اللّ بما شاء ان
􀀀
اللّ (ص) حدیثا نفعنی ه
􀀀
کنت اذا سمعت من رسول ه » : از علی علیه السّلام نیز از طرق عامه نقل شده که میفرموده است
هر گاه کسی مرا از رسول (ص) حدیثی میآورد از او سوگند « فاذا حلف صدّقته «1» ینفعی به و کان اذا حدّثنی غیره استحلفته
میخواستم چون سوگند یاد میکرد او را تصدیق میکردم.
در بارة این که به سنّت قطعی یا تصحیح شدة آن استناد و عمل میشده علاوه بر آن که بحسب اعتبار و نظر باید چنین باشد از راه
خبر و نقل نیز آن اعتبار تقویت و تایید میگردد.
از باب نمونه چند مورد که در عهد صحابه به سنّت توجه و استناد و استدلال بعمل آمده در زیر آورده میشود:
چنین « تزویج کتابیه » در طیّ بیان چگونگی « السّبب السّادس، الکفر » از آن، ذیل عنوان « نکاح » در کتاب « جواهر » -1 صاحب کتاب
اللّ : انّ سورة المائدة آخر القرآن نزولا فاحلّوا حلالها و حرّموا حرامها. و المرويّ عن الطبرسی عن
􀀀
قال رسول ه ..» : آورده است
اللّ عن ابیه عن جده عن امیر المؤمنین قال: کان القرآن ینسخ بعضه بعضا و انّما یؤخذ من رسول
􀀀
العیّاشی بإسناده عن عیسی بن عبد ه
اللّ (ص) بآخره و کان من آخر ما نزل علیه سورة المائدة الّتی نسخت ما قبلها و لم ینسخها شیء لقد نزلت علیه و هو علی بغلۀ شهباء
􀀀
ه
اللّ (ص) حتّی وضع یده علی
􀀀
و ثقل علیه الوحی حتّی وقفت و تدلّی بطنها حتّی رأیت سرتها تکاد تمس الارض و أغمی علی رسول ه
اللّ (ص) و علمنا (شاید و
􀀀
اللّ (ص) فقرا علینا سورة المائدة فعمل رسول ه
􀀀
رأس شیبۀ بن وهب الجمحی ثمّ رفع ذلک عن رسول ه
اللّ و فیهم علیّ فقال: ما تقولون فی
􀀀
عملنا) و صحیح زرارة عن ابی جعفر (ع) قال: سمعته یقول: جمع عمر بن الخطاب اصحاب رسول ه
225 از 305
اللّ یمسح علی الخفّین فقال: علی علیه السّلام قبل المائدة او بعدها؟
􀀀
المسح علی الخفّین فقام المغیرة بن شعبه فقال: رأیت رسول ه
فقال: لا ادري فقال (ع): سبق الکتاب الخفّین
______________________________
و به جاي لفظ « احلفته » کلمۀ « استحلفته » 1)- ابن ابی الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه این روایت را که نقل کرده به جاي کلمۀ )
آورده است. « فان » فاذا، لفظ »
418
انما نزلت المائدة قبل ان یقبض بشهرین او ثلاثۀ اشهر. و المرويّ عن العیّاشی عن زرارة و ابی حنیفۀ عن ابی بکر بن حرم قال: توضّأ
رجل فمسح علی خفّیه فدخل المسجد فصلّی فجاء علیّ فوطئ علی رقبته. فقال: ویلک! تصلّی علی غیر وضوء؟ فقال: أمرنی عمر بن
اللّ مسح علی
􀀀
الخطّ اب قال: فاخذ بیده فانتهی به الیه فقال: انظر ما یروي هذا علیک، و رفع صوته. فقال: نعم انا أمرته، انّ رسول ه
« مسح بر خفّین » پس در مسألۀ « الخفّین: قال: قبل المائدة او بعدها؟ قال: لا ادري قال: فلم تفتی و أنت لا تدري؟ سبق الکتاب الخفّین
به سنّت عملی پیغمبر (ص) استدلال و فتوي داده شده و علی (ع) به قرآن و تأخر آن از سنت عملی در آن مسأله استناد و طرف را
اقناع کرده است.
-2 در قضیۀ اقتراح عمر مبنی بر تدوین و جمع قرآن ابو بکر در پاسخ گفته است:
«..؟( اللّ (ص
􀀀
کیف افعل شیئا لم یفعله رسول ه ..»
پس به سنت بمعنی عام، استناد کرده یعنی ترك پیغمبر (ص) را (نسبت به چنین امري که از امور مهم دین مینموده و اگر جائز
میبوده بر پیغمبر (ص) لازم میافتاده که آن را انجام دهد) دلیل بر عدم جواز قرار داده است.
عمر خواست زیورهاي خانۀ کعبه را برگیرد علی علیه السّلام بوي » : چنین افاده کرده است « مناقب » -3 ابن شهرآشوب در کتاب
گفت: قرآن بر پیغمبر (ص) فرود آمد و اموال بر چهار گونه شد: اموال مسلمین که میان ورثه ایشان تقسیم میشود. و اموال فیء که
و کان « بر مستحقّان باید قسمت کرد و خمس که خدا آن را آنجا که خواست نهاد و صدقات که خدا آنها را براي اهلش قرار داد
«. اللّ و رسوله. و قال عمر: لولاك لافتضحنا
􀀀
حلی الکعبۀ یومئذ فترکه علی حاله و لم یترکه نسیانا و لم یخف مکانه فاقرّه حیث أقرّه ه
زیور کعبه در زمان پیغمبر (ص) بود و پیغمبر (ص) آنها را برنداشت نه این که فراموش کرده باشد و نه این که جاي آنها بر او پنهان
باشد پس تو آنها را بر همان حال بگذار که خدا
419
و رسول بر آن حال قرار دادهاند. عمر گفت: اگر تو نبودي رسوا میشدیم. پس از این مذاکرات عمر از برداشتن آنها صرف نظر
در این واقعه نیز به سنّت، بمعنی اعم یعنی ترك استناد شده است. « کرد و آنها را در جاي خود بر جاي گذاشت
که عمر با ابو بکر مناظره کرده و بوي «1» روایت شده » : این مضمون را آورده « طبقات الفقهاء » -4 ابو اسحاق شیرازي در کتاب
گفته است: چگونه روا است با مردم مقاتله کنیم؟
اللّ عصم منّی ماله و دمه
􀀀
اللّ فمن قال لا اله الّا ه
􀀀
أمرت أن أقاتل النّاس حتّی یقولوا لا اله الّا ه » : در صورتی که پیغمبر (ص) فرموده است
بمن دستور رسیده که با مردم به مقاتله پردازم تا کلمۀ توحید بر زبان رانند پس هر کس این کلمه را « اللّ
􀀀
الّا بحقّه و حسابه علی ه
بگوید مال و خونش، جز بحقّ و حساب، محفوظ میباشد. پس ابو بکر گفته است: به خدا سوگند من با هر کس میان نماز و زکاة
فرقی قائل گردد مقاتله خواهم کرد، چه زکاة حقّی است مالی که اگر کسانی از دادن آن امتناع کنند، گر چه پاي بند، یا بچه،
«.. شتري باشد، که به پیغمبر (ص) میداده و اکنون ندهند با ایشان براي ممانعت مقاتله میکنم
ابن « الموافقۀ » احمد بن حنبل به اسنادش از حسن بصري و از کتاب « مسند » از « ینابیع المودّه » -5 شیخ سلیمان حسینی در کتاب
226 از 305
انّ » : السّمّان چنین روایت کرده است
______________________________
خود این حدیث را (حدیث 67 ) به اسنادش از ابو هریره از پیغمبر (ص) بدین « المسند » 1)- احمد بن محمد بن حنبل در کتاب )
قال: أمرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا له فاذا قالوها عصموا منی دماءهم و أموالهم الا بحقها، و حسابهم علی » : عبارت آورده
اللّ تعالی.
􀀀
ه
اللّ (ص) یقول کذا و کذا؟ قال: فقال: ابو بکر:
􀀀
قال: (یعنی ابا هریره) فلما کانت الردة قال عمر لأبی بکر: تقاتلهم و قد سمعت رسول ه
و با عباراتی اندك مختلف همین مطلب « اللّ افرق بین الصلاة و الزکاة و لأقاتلن من فرق بینهما، قال: فقاتلنا معه فراینا ذلک رشدا
􀀀
و ه
را از ابو هریره در حدیث 117 نیز آورده است.
420
اللّ (ص) یقول: رفع القلم عن ثلاثۀ: عن
􀀀
عمر بن الخطّاب (رض) أراد أن یرجم مجنونۀ فقال علی (رض) مالک؟! سمعت انا رسول ه
عمر خواست زنی دیوانه را « قال: فخلّی سبیلها «1» النّائم حتی یستیقظ و عن المجنون حتّی یبرأ و یعقل و عن الطّفل حتی یحتلم
سنگسار کند علی بوي گفت: ترا چه افتاده؟ من از پیغمبر (ص) شنیدم که گفت: قلم از سه کس برداشته شده است از خوابیده تا
بیدار گردد، از دیوانه تا خردمند شود و از کودك تا خود را بشناسد (محتلم شود) پس عمر آن زن را رها کرد؟
حدیث 189 را به اسناد خود از ابی امامۀ بن سهل بن حنیف باین مضمون آورده « المسند » -6 احمد بن محمد بن حنبل در کتاب
همانا مردي را مردي با تیر زد و کشت و او را جز خالویش وارثی نبود ابو عبیدة جرّاح این قضیه را به عمر نوشت عمر در » : است
نیست و خالو وارث کسی است که او را « مولی » کسی هستند که او را « مولی » پاسخ چنین نوشت پیغمبر (ص) گفت: خدا و رسولش
.« وارثی نیست
از آن چه گفتیم معلوم شد چنانکه نخستین سرمایه و مهمترین آنها که قرآن مجید و سنت باشد در عهد صحابه به صورت نظم و
تالیف یافته هم چنین آن دو سرمایۀ نفیس در همان عهد نیز بکار افتاده و مورد استفاده و استناد واقع گردیده است و هم تا حدي
طرز تفقه و کیفیت استنباط از آن دو مبدأ اساسی در آن دوره معلوم
______________________________
حدیث پیغمبر (ص) را از علی (ع) با اندك تغییري نقل کرده محشی کتاب همۀ « المحلّی » 1)- ابن حزم (علی بن احمد) در کتاب )
عن ابی ظبیان قال: اتی عمر بامرأة قد فجرت. فامر برجمها. فمرّ علی » : روایت را از صحیح ابی داود بدین عبارت نقل کرده است
اللّ (ص) قال:
􀀀
(رض) فاخذها فخلّی سبیلها. فاخبر عمر قال: ادعوا لی علیّا فجاء علیّ (رض) فقال یا امیر المؤمنین لقد علمت انّ رسول ه
رفع القلم عن الصبی حتی یبلغ و عن النائم حتی یستیقظ و عن المعتوه حتی یبرأ و انّ هذه معتوهۀ بنی فلان لعلّ الّذي اتاها اتاها و هی
.« فی بلائها. قال: فقال: عمر لا ادري. فقال علی علیه السلام: و انا لا ادري
421
گردید بعلاوه در طی بحث سیم که بحث از خصوصیات عهد صحابه میباشد (و در آنجا از دو مدرك دیگر نیز که در آن عهد
پدید آمده و براي دورههاي بعد فی الجمله مورد استناد واقع گردیده بحث به میان خواهد آمد) شواهد و مثالهایی زیادتر براي طرز
تفقه و کیفیت استنباط ازین مدارك یا دو موضوع روشنتر خواهد شد.
در برابر عمر که منکر وفات پیغمبر (ص) «1» بهر حال شاید نخستین استدلالی که به قرآن مجید بعد از رحلت شده استدلال ابو بکر
باشد « الائمّۀ من قریش » : شده باین آیۀ شریفه: إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ بوده و نخستین استدلالی که از سنّت بعمل آمده استدلال به
به وسیلۀ « منّا امیر و منکم امیر » که ابو بکر انصار را که، بظاهر میخواستند سعد را به خلافت انتخاب کنند و بعد باین قانع شدند که
227 از 305
باشد. « انّا معشر الانبیاء لا نورّث. ما ترکناه صدقۀ » آن مجاب کرد و بعد از آن استدلال با مثال
بالجمله در خاتمۀ این قسمت به جا است که بطور خلاصه گفته شود:
استناد بحدیث بطور مطلق یا در برابر قرآن بعنوان تصرف، بمعنی عام (تخصیص تقیید و حتی نسخ) از زمان خود پیغمبر (ص) آغاز
شده و در عهد صحابه نیز معمول بوده است.
احادیث و آثاري « الکفایۀ فی علم الدّرایۀ » ابو بکر احمد بن علی بن ثابت خطیب بغدادي (متوفی به سال 460 ه. ق) در کتاب
متناسب با این زمینه آورده که قسمتی از آنها در زیر یاد میگردد:
لا ألفینّ احدکم متّکئا علی اریکته یاتیه الامر من امري ممّا أمرت به او نهیت عنه فیقول: لا » : -1 از پیغمبر (ص) که فرموده است
.« اللّ اتّبعناه
􀀀
ندري. ما وجدنا فی کتاب ه
ه ک ه ب ة د ی ق ع « لا ث ر ی م ل س م ل ا ، ر ف ا ک ل ا و لا ر ف ا ک ل ا م ل س م ل ا » 2 - ز ا ر ب م غ ی پ ( ص ) ر د ة ر ا ب ث ر ا ______________________________
1)- در بعضی از کتب معتبر علماء تسنن (که اکنون به یادم نیست) دیدهام که عباس عموي پیغمبر (ص) و هم دیگري از صحابه )
پیش از این که ابو بکر به آن محل برسد این آیه را بر عمر خواندهاند و او نشنیده گرفته تا ابو بکر به آن محل رسیده و او آیه را
خوانده و عمر قانع شده است!!
422
احِدٍ مِنْهُمَا.. را مخصص است. 􀀀 ادِکُمْ.. وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ و 􀀀 اللّ فِی أَوْل
􀀀
خطیب این حدیث آیۀ یُوصِیکُمُ هُ
انّ رفاعۀ القرظی طلق امرأته فبتّ طلاقها فنکحت بعده عبد الرحمن بن الزبیر فجاءت » : -3 حدیث عائشه که پیغمبر (ص) گفته است
اللّ ما معه الّا مثل هذه
􀀀
اللّ (ص) فقالت: انّها کانت تحت رفاعۀ فطلّقها ثلث تطلیقا فتزوّجت بعده بعبد الرحمن بن الزبیر و انّه و ه
􀀀
رسول ه
اللّ ضاحکا و قال: لعلّک تریدین ان ترجعی إلی رفاعۀ؟ لا، حتّی یذوق عسیلتک و
􀀀
الهدبۀ (و اخذت بهدبۀ من جلبابها) فتبسّم رسول ه
به واسطۀ مردّد بودن « تنکح » حَتّ تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ که در کلمۀ
ی􀀀 ب فَل تَحِلُّ لَهُ مِنْ عَْدُ ا􀀀 و به عقیدة خطیب اجمال آیۀ « تذوقی عسیلته
میان عقد تنها و عقد با مباشرت موجود است بحدیث مزبور، بر طرف و مبیّن گردیده است.
که باز اجمال آیۀ سرقت نسبت بمقدار مسروق تبیین شده است. « تقطع ید السارق فی ربع دینار » ( -4 حدیث عائشه از پیغمبر (ص
انّ عمران بن حصین کان جالسا و معه اصحابه فقال رجل من القوم: لا تحدّثونا الا بالقرآن قال: فقال له: ادن. » -5 به اسنادش از حسن
فدنا. فقال أ رأیت لو وکلت أنت و اصحابک إلی القرآن اکنت تجد فیه صلاة الظهر اربعا و صلاة العصر اربعا و المغرب ثلاثا؟ تقرء
فی اثنتین. أ رأیت لو وکلت أنت و اصحابک إلی القرآن اکنت تجد الطواف بالبیت سبعا؟ و الطواف بالصفا و المروة؟ ثمّ قال: أي
« اللّ ان لا تفعلوا لتضلّنّ
􀀀
قوم خذوا عنّا فانکم و ه
423
-3 رأي و استشاره و عمل به آنها
این قسمت در دو مبحث مورد بحث میشود:
.« راي » -1 عمل به
-2 عمل به استشاره.
رأي و عمل به آن، بر دو معنی اطلاق میگردد:
-1 این که کسی از پیش خود و به فکر شخصی خویش بی آن که به اصول و قواعد و کلیات احکامی که از « راي » -1 عمل به
228 از 305
«1» ! شارع مقدس صادر شده توجه و نظري داشته باشد حکمی کلی یا جزئی مقرر و عمل به آن را مسلّم دارد
______________________________
پس « راي » خود در ذیل لغت « مجمع البحرین » 1)- فخر الدین طریحی (متوفی در یک هزار و هشتاد و پنج هجري قمري) در کتاب )
قیل: فی معناه: الرّأي، التفکر فی مبادي الامور و النظر فی « لم یقل (ص) براي و لا قیاس » و فی الحدیث ..» : از این که گفته است
« عواقبها و علم ما یئول الیه من الخطاء و الصّواب. اي لم یقل بمقتضی النقل و لا بالقیاس. و قیل: الرّأي اعم لتناوله مثل الاستحسان
و اصحاب راي در نزد فقیهان همان اصحاب قیاس و تاویل میباشند از قبیل اصحاب ابی حنیفه و اصحاب ..» : چنین افاده کرده است
ابی الحسن اشعري و اینان گفتهاند که ما پس از رحلت پیغمبر (ص) میتوانیم به آن چه رأي مردم به آن اجتماع یافته استناد و
گفته است: نوح جامع روایت کرده که از ابو حنیفه شنیده که میگفته « راي » اعتماد کنیم. از علّامۀ دمیري نقل شده که در تفسیر
و هم ابو « اللّ فعلی الرأس و العین و ما جاء عن الصحابۀ اخترنا و ما کان غیر ذلک فهم رجال و نحن رجال
􀀀
ما جاء من رسول ه » : است
و خبر معاذ که در جملۀ آن گفته است: « علمنا هذا راي و هو احسن ما قدرنا علیه فمن جاء بأحسن منه قبلنا » : حنیفه میگفته است
اگر صحیح باشد مراد به آن برگرداندن قضیهایست که در معرض حکم قرار گرفته، از راه قیاس یا غیر آن بکتاب و « اجتهد رایی »
.« سنت نه این که مراد این باشد که از پیش خویش بی آن که رعایت کتاب و سنت گردد رأیی داده شود
لا یحلّ القول بالقیاس فی الدّین و لا » تحت عنوان « المحلّی » ابن حزم (علی بن احمد متوفی به سال 456 ) در مسألۀ صدم از کتاب
چنین « رأي » به تفصیل سخن رانده که شاید به موقع خود نقل گردد در اینجا محشّی آن کتاب بر کلمۀ « رأي » در زمینۀ ابطال « بالرّأي
فسّر المصنف الرّأي، علی ما فی بعض رسائله، بأنّه: الحکم فی الدّین بغیر نصّ بل بما یراه المفتی احوط و اعدل فی » حاشیه زده است
التّحلیل و التّحریم و الایجاب، آنگاه این عبارت را از مصنف نقل کرده است:
بعد خود محشّی «.. اکتفی فی ایجاب المنع منه بغیر برهان إذ هو قول بلا برهان « الرأي » و من وقف علی هذا الحد و عرف ما معنی »
«.. و کان حدوث الرّأي فی القرن الاول قرن الصحابۀ و القیاس فی القرن الثانی » : چنین آورده است
424
-2 این که نسبت به مواردي خاص حکمی مخصوص در دست نباشد که بطور صریح بر آن منطبق و صادق آید پس به استناد روح
براي آن مورد حکمی استنباط و معین گردد. « مصالح مرسله » تکالیف و احکام و رعایت کلّیّات دستورات و توجّه به
عمل برأي بحسب معنی نخست گر چه به اقتضاي حاقّ دین و حقیقت روح شرع بسیار بیجا بنظر میرسد و متعبد بدین را اجتناب
از آن ضروري مینماید لیکن از ظواهر قضایایی چند و روایات و احادیثی متعدد چنان بر میآید که این قسمت نه تنها در عهد
صحابه تا حدّي متداول گشته بلکه در عهد خود پیغمبر (ص) نیز وقوع یافته است.
که جوازش فی الجمله مورد قبول اکثر عامّه و اکثر خاصّ ه « اجتهاد » عمل برأي بحسب معنی دوم به اعتباري عام بر همان معنی
مصالح » میباشد انطباق مییابد و به اعتباري دیگر که خصوص موارد بی حکم و بی سابقه از آن منظور باشد و باصطلاح از باب
حکمی براي موضوعی فرض گردد در اینجا مورد توجه میباشد. « مرسله
فی الجمله در قضایائی بکار رفته و در مقام عمل، به آن اعتماد شده و مؤدّي و مفادش « رأي » بهر حال در این که در عهد صحابه
نسبت به مواردي چند قاطع واقع گشته تردیدي نیست و نمونههایی از این قبیل موارد شاید ازین پیش در این اوراق آورده شده
باشد. در اینجا هم براي این که این قسمت روشنتر شود مواردي از این نمونه ایراد میگردد:
چنین افاده کرده است که از ابو بکر « مناقب » ابن شهرآشوب، در کتاب
425
اگر راه راست رفتم مرا پیروي کنید و اگر کج شدم ««1» فإن استقمت فاتبعونی و إن زغت فقومونی » : اشتهار یافته که میگفته است
229 از 305
اللّ و ان اخطأت فمنّی و من الشیطان:
􀀀
اقول فیها برأیی فان أصبت فمن ه » : گفته است « کلالۀ » مرا راست سازید. و هم ابو بکر در مورد
در این مساله رأي خود را میگویم اگر به واقع برسم از جانب خدا است و اگر بر خطا روم از من ««2» الکلالۀ ما دون الولد و الوالد
و از شیطان میباشد: کلالۀ را حقّ از فرزند و پدر کمتر است.
کرده « اخراج » ابو بکر را براي خلافت عمر « عهد » از واقدي که او به طرقی چند قصۀ ،« تاریخ الخلفاء » جلال الدین سیوطی، در کتاب
(سپ ز
ا
ل
ق
ن
ر
و
ت
س
د
ن
د
ا
د
و
ا
ه
ب
ن
ا
م
ث
ع
ه
ک
______________________________
بنقل ابن سعد از حسن بصري خطبهاي را که ابو بکر پس از بیعت به خلافت « تاریخ الخلفاء » 1)- جلال الدین سیوطی، در کتاب )
گفته آورده در جملۀ آن خطبه چنین گفته است:
و لست بخیر من احدکم، فراعونی، فاذا رأیتمونی استقمت فاتّبعونی و اذا رأیتمونی زغت فقوّمونی، و اعلموا انّ لی شیطانا ..»
اللّ
􀀀
و انّ أبا بکر نزلت فیه قضیۀ فلم یجد لها فی کتاب ه ..» : و همو از ابن سعد از ابن سیرین آورده که در جمله گفته است «.. یعترینی
.« اللّ
􀀀
اللّ ، و ان یکن خطا فمنی، و استغفر ه
􀀀
اصلا، و لا فی السنۀ اثرا، فقال اجتهد برأیی فان یکن صوابا فمن ه
از استاد خویش ابراهیم بن « الفتیا » از عمرو بن بحر (جاحظ) نقل کرده که او در کتاب ،« العیون و المحاسن » 2) شیخ مفید، در کتاب )
عمل کرده بلکه در یک مورد رأیهاي مختلف داده و عمل نمودهاند نقل ،« رأي » سیّار (نظّام) مواردي را که در آنها دو خلیفۀ اول به
اللّ ، عزّ و جلّ، و ان کان خطأ فمن قبلی:
􀀀
اقول فیها برأیی فان کان صوابا فمن ه » را چنین آورده « کلاله » کرده از آن جمله عبارت مورد
و اخرج البیهقی و غیره عن ابی بکر » چنین آورده است « تاریخ الخلفاء » جلال الدین سیوطی، در کتاب « الکلالۀ ما دون الوالد و الولد
اللّ ، و ان یکن خطأ فمنّی و من الشیطان: اراه ما خلا الولد و
􀀀
انه سئل عن الکلالۀ؟ فقال: انی اقول فیها برأیی فان یکن صوابا فمن ه
آنگاه گفته است: « الوالد
« فلمّا استخلف عمر قال: انی لأستحیی ان اردّ شیئا قاله ابو بکر »
426
عهدنامه را بنویسد و پس از نوشتن او و مهر زدن ابو بکر و خواستن او عمر را و خلوت کردن با او و مذاکرات و سفارشها و بیرون
اللّ انّی لم أرد بذلک الا صلاحهم و خفت علیهم الفتنۀ، فعملت
􀀀
فرفع ابو بکر یدیه و قال: همّ » رفتن عمر از خانه) چنین آورده است
«.. فیهم بما أنت اعلم به، و اجتهدت لهم رأیا فولّیت خیرهم
پرسیده شده چنین گفته است: « مفوّضه » اللّ مسعود وقتی که از حکم
􀀀
-2 از عبد ه
من در بارة مفوّضه رأي خود را میگویم اگر صواب و درست «.. اللّ و ان یکن خطأ فمنّی
􀀀
اقول فیها برأیی فان یکن صوابا فمن ه »
باشد از خدا و اگر نادرست باشد به خود من متعلّق است.
از محمد بن حسن شیبانی نقل شده که او از استادش، ابو حنیفه، و او از استادش حمّاد و او از ابراهیم نخعی این مفاد را روایت کرده
که مردي زنی را تزویج کرد و برایش صداقی فرض نکرد پس پیش از این که با او نزدیکی کند و از وي تمتع برگیرد وفات یافت
او را مهر المثل باید نه کمتر از آن و نه زیاد بر آن. آنگاه « لها صداق مثلها من نسائها لا وکس و لا شطط » اللّ فتوي داد که
􀀀
عبد ه
اگر این فتوي به جا باشد از خدا « اللّ و رسوله بریئان
􀀀
اللّ و إن یکن خطأ منّی و من الشّیطان. و ه
􀀀
فإن یکن صوابا فمن ه » : چنین گفت
است و اگر خطا باشد از من و از شیطانست و خدا و پیغمبر (ص) از آن بر کنار.
مردي که نامش معقل و در آنجا نشسته بود گفت: به خدا سوگند در این قضیه چنان حکم کردي که پیغمبر (ص) در قضیۀ بروع
اللّ از شنیدن این سخن که گفتهاش با کردة پیغمبر (ص)
􀀀
أشجعیّه دختر واشق که به چنین وضعی گرفتار شده بود حکم فرمود. عبد ه
.«1» موافقت یافته چنان شاد گردید که هیچ گاه پیش از آن بدان اندازه شادمان نشده بود
230 از 305
______________________________
اللّ عنه با ابن مسعود در این قضیه
􀀀
و علی رضی ه » : 1)- صاحب تاریخ التشریع پس از نقل این قضیه این مضمون را آورده است )
هم باید نگهدارد و میگوید قول مرد « عدّه » مخالف است و معتقد است که زن در این فرض صداق ندارد لیکن میراث میبرد و
احَ عَلَیْکُمْ إِنْ 􀀀 ا جُن 􀀀ل» اعرابی از قبیلۀ اشجع در برابر قرآن و بر خلاف آن قبول نیست چه این زن اگر طلاق داده میشد بصریح آیۀ
او را صداقی نمیبود پس علی مرگ را در حکم طلاق میداند و بحدیث «.. ا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُ وا لَهُنَّ فَرِی َ ض ۀً 􀀀 ساءَ م 􀀀 طَلَّقْتُمُ النِّ
معقل استناد نمیکند لیکن ابن مسعود مرگ را مانند طلاق نمیداند و بروایت معقل استناد میکند.
427
این حکم خدا و راي عمر میباشد پس « اللّ و رأي عمر
􀀀
هذا ما رأي ه » : -3 در قضیهاي که عمر فتوایی داده کاتب او نوشته بوده است
عمر بوي پرخاش کرده و گفته است:
بد گفتی. این چیزیست که عمر بدان راي داده پس « اللّ و إن یک خطأ فمن عمر
􀀀
بئسما قلت. هذا ما راي عمر فإن یک صوابا فمن ه »
اگر صواب باشد از خدا و اگر خطا باشد از عمر میباشد.
سنّت آنست که خدا و پیغمبرش آن را قرار دادهاند « اللّ و رسوله. لا تجعلوا خطأ الرّأي سنّۀ للامّۀ
􀀀
السّنّۀ ما سنّه ه » : و هم عمر گفته است
خطاء رأي را براي امّت سنّت قرار مدهید.
اللّ عنه،
􀀀
عمر بن الخطّاب، رضی ه » : در طیّ بحث از حجّت بودن خبر واحد این مضمون را آورده است « الرّساله » -4 شافعی در کتاب
در بارة دیۀ انگشت بزرگ (ابهام) به پانزده و در بارة دیۀ انگشت متّصل به آن (سبّابه) به ده و در بارة انگشت میانه نیز بده و در بارة
انگشت بعد از آن به نه، و در بارة انگشت کوچکتر به شش حکم کرده زیرا در نزد عمر چنین معروف بوده که پیغمبر (ص) در بارة
دیۀ دست به پنجاه حکم فرموده است و چون دست پنج انگشت دارد که اینها را از حیث صورت و از لحاظ منافع با هم اختلاف
است از این رو عمر براي هر یک از آنها از مجموع دیۀ دست، مقداري را
428
اختصاص داده که با آن متناسب مینموده و این عمل را برأي خود و قیاس بر گفتۀ پیغمبر (ص) مرتکب شده لیکن چون کتاب
عمرو بن حزم بدست آمد که در آن نوشته بود پیغمبر (ص) فرموده است براي هر انگشت ده شتر دیه میباشد این قیاس متروك و
.« آن خبر معمول گشت
خود آورده و در ضمن اشعار داشته است که کتاب عمرو بن حزم به املاي « عدّة الاصول » این قضیه را شیخ طوسی نیز در کتاب
.«1» خود پیغمبر (ص) نوشته شده بوده است
و برخی دیگر در کتب خود) نامهاي را که عمر در زمان خلافت خود به ابو ) « طبقات الفقهاء » -5 ابو اسحاق شیرازي در کتاب
امّا بعد فان القضاء فریضۀ محکمۀ و سنّۀ متّبعۀ و افهم فی ما اولی » : موسی اشعري که عامل وي بوده نوشته بدین عبارت آورده است
إلیک.. آس بین النّاس فی لفظک و لحظک و مجلسک حتّی لا یطمع شریف فی حیفک و لا ییاس ضعیف من عدلک. البیّنۀ علی
المدّعی و الیمین علی ما [ظ: من] انکر.
و الصلح، جائز بین المسلمین الّا ما احلّ حراما او حرّم حلالا. و الفهم، الفهم فی ما تلجلج فی نفسک ممّا لیس فی بعض کتاب و لا
قضاء فریضهایست محکم و سنّتی است لازم الاتباع در ««2» سنّۀ. ثمّ اعرف الأشکال و الأمثال فقس الامور عند ذلک بأشبهها بالحقّ
آن چه
______________________________
1)- عمرو بن حزم نجاري (از بنی النجار) یکی از صحابه و به گفتۀ شیخ طوسی در رجالش، بنقل ممقانی، در تنقیح المقال، از )
231 از 305
طرف پیغمبر (ص) عامل نجران بوده است ازین قضیه نیز معلوم میگردد که در زمان خود پیغمبر (ص) و بحسب نظر خودش، کم و
بیش، به جمع حدیث توجهی میبوده است و هم احتمال داده میشود که همین کتاب یا کتاب ابو رافع قبطی، غلام پیغمبر (ص) یا
چنانکه ابن شهرآشوب، در معالم العلماء، تصریح کرده کتابی از سلمان فارسی نخستین تصنیف بوده که در اسلام پدید آمده است.
فان ادّعوا انّ ال ّ ص حابۀ ..» : پس از این که بر قائلین براي و قیاس سخت تاخته چنین آورده است « المحلّی » 2)- ابن حزم در کتاب )
(رض) اجمعوا علی القول بالقیاس، قیل لهم کذبتم بل الحق انّهم کلّهم اجمعوا علی ابطاله. برهان کذبهم انّه لا سبیل لهم إلی وجود
حدیث عن احد من ال ّ ص حابۀ انّه اطلق الامر بالقول بالقیاس ابدا الّا فی رسالۀ (هکذا) المکذوبۀ الموضوعۀ علی عمر (رض) فانّ فیها:
و هذه رسالۀ لم یروها الّا عبد الملک بن الولید بن معدان عن ابیه و هو ساقط بلا خلاف و « و اعرف الاشباه و الامثال و قس الامور »
ابن « اعلام الموقعین » محشّی بر کتاب المحلّی به تفصیل در بارة ضعف این گفتۀ ابن حزم سخن رانده از جمله از «.. ابوه اسقط منه
و هذا کتاب جلیل تلقّاه العلماء بالقبول و بنوا علیه اصول الحکم و » قیّم این عبارت را راجع به نامۀ عمر به ابو موسی نقل کرده
بهر حال ابن حزم در این موضوع که صحابه به قیاس و راي عمل نکردهاند تصب اعمال کرده چه باز از ابن قیّم این «.. الشّ هادة
.« انّ عمل الصّحابۀ بالقیاس و الرّأي متواتر تواترا معنویّا فی عدّة قضایا » عبارت نقل شده
429
به تو میرسانم و مینویسم فهم خود را بکار بر: در سخن و نظر و محضر خویش با همه کس یک رو و یکسان باش و میان مردم بر
وجه و میزان برابري رفتار کن تا بزرگ و نیرومند به کجرفتاري تو طمع نبندد و ضعیف و ناتوان از دادگستري تو نومید نگردد. بیّنه
با مدّعی و سوگند بر عهدة منکر میباشد. صلح میان اهل اسلام، جائز است جز در مواردي که موجب احلال حرام یا تحریم حلال
شود. در چیزهایی که در کتاب و سنّت نباشد و ترا چیزي بخاطر خلجان کند زود فتوي مده و نیروي فهم خود را مکرر بکار بر و
امثال و نظائر را ببین و بشناس و آنها را با هم بسنج پس از آن آنها را بر آن چه بحقّ شبیهتر میباشد قیاس کن.
در ذیل بیان این که اول خلافی که در اسلام پس از رحلت پیغمبر (ص) پدید آمده ) « العیون و المحاسن » -6 شیخ مفید، در کتاب
اللّ الا قتلته. انّ الرسول لم یمت
􀀀
اللّ لا أسمع احدا یقول: مات رسول ه
􀀀
و ه » : خلاف عمر در بارة مرگ آن حضرت بوده که گفته است
430
اللّ إلی قومه کما رجع موسی إلی قومه و لیقطعنّ ایدي
􀀀
اللّ لیرجعنّ رسول ه
􀀀
و انّما غاب عنّا کما غاب موسی عن قومه اربعین لیلۀ و ه
محمد بن اسحاق عن ..» و ابو بکر او را به آیۀ شریفه إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ قانع ساخته) چنین آورده است « رجال و ارجلهم
الزّهري قال: أخبرنی انس بن مالک قال: لمّا بایع النّاس ابا بکر فی السّقیفۀ فلمّا کان من الغد جلس ابو بکر علی المنبر فقام عمر فتکلّم
اللّ و اثنی علیه و قال: أیّها النّاس قد کنت قلت لکم بالأمس مقالۀ ما کانت الّا من راي و ما وجدتها فی کتاب
􀀀
من قبل ابی بکر فحمد ه
.« اللّ سید برّ أمرنا حتّی یکون آخرنا موتا
􀀀
اللّ (ص) و لکن قد کنت اري انّ رسول ه
􀀀
اللّ و لا کانت بعهد من رسول ه
􀀀
ه
-7 کلماتی از علی علیه السلام در نهج البلاغه و غیر آن وارد شده که عمل برأي مورد انتقاد شدید آن حضرت واقع گردیده و آن
بعد از پیغمبر (ص) « راي و عمل به آن » را سخت نکوهیده است و از این نکوهش و انتقاد که در آن منقولاتست چنان برمیآید که
.«1» و پیش از خلافت آن حضرت معمول شده بوده است
ترد علی » : چنین آورده شده است « و من کلام له علیه السّلام فی ذمّ اختلاف العلماء فی الفتیا » از جمله در نهج البلاغه تحت عنوان
احدهم القضیّۀ فی حکم من الاحکام فیحکم فیها برأیه ثمّ ترد تلک القضیّۀ بعینها إلی غیره فیحکم فیها بخلاف قوله ثمّ تجمع القضاة
«2» بذلک عند امامهم الّذي استقضاهم فیصوّب آرائهم
______________________________
1)- در جلد دوم 284 ادوار فقه در این زمینه مطالبی آوردهام که قابل مراجعه است. )
232 از 305
آراء جمیع از معانی و تعبیراتی است که اگر تحقق آنها در زمان خود « تصویب » و هم « مستقضی » « امام » نزد « جمع قضاة » 2)- تعبیر )
علی علیه السلام قابل تردید باشد به اعتبار اخبار از آینده به هیچ وجه مورد تردید و قابل شک نیست. دقت شود.
431
اللّ ،
􀀀
اللّ ، سبحانه، بالاختلاف فاطاعوه؟ ام نهاهم عنه فعصوه؟ ام انزل ه
􀀀
جمیعا!! و إلههم واحد و نبیّهم واحد و کتابهم واحد أ فأمرهم ه
سبحانه، دینا ناقصا فاستعان بهم علی اتمامه؟
اللّ سبحانه یقول
􀀀
اللّ ، سبحانه، دینا تامّا فقصّر الرّسول عن تبلیغه و ادائه و ه
􀀀
ام کانوا شرکاء للّه فلهم ان یقولوا و علیه ان یرضی؟ ام انزل ه
کانَ 􀀀 ابِ مِنْ شَیْءٍ و فیه تبیان کلّ شیء و ذکر انّ الکتاب یصدق بعضه بعضا و انه لا اختلاف فیه فقال سبحانه: وَ لَوْ 􀀀 ا فِی الْکِت 􀀀 ا فَرَّطْن 􀀀م
افاً کَ ثِیراً و انّ القرآن ظاهره انیق و باطنه عمیق لا تفنی عجائبه و لا تنقضی غرائبه و لا تکشف 􀀀 اللّ لَوَجَ دُوا فِیهِ اخْتِل
􀀀
مِنْ عِنْدِ غَیْرِ هِ
در حکمی از احکام بر یکی از ایشان قضیهاي وارد پس بنظر و رأي خویش حکم میدهد و چون عین آن قضیه نزد .« الظّلمات الّا به
دیگري برده میشود بخلاف گفتۀ شخص اول حکم میدهد. از آن پس حکم کنندگان و فتوي دهندگان در آن قضیه نزد پیشواي
خود که ایشان را بقضاء گماشته فراهم میآیند و او آراء همه را تصویب میکند! در صورتی که همه را یک خدا و یک پیغمبر
(ص) و یک کتاب میباشد.
آیا خدا ایشان را باختلاف فرموده پس فرمان او را پذیرفتهاند؟! یا آنان را از اختلاف باز داشته پس بنا فرمانی گراییدهاند؟ یا خدا
دینی ناقص فرستاده و از ایشان براي تکمیل دین یاري خواسته؟ یا با خدا در تشریع دین شرکت داشتهاند! پس ایشان را آن حقّ بوده
که راي خود را بگویند و بر خدا است که بدان خرسندي دهد؟! یا خدا دینی کامل و تمام فرستاده لیکن پیغمبر (ص) در کار تبلیغ
آن تقصیر کرده است!!؟ با این که خداي سبحانه و تعالی میگوید ما در کتاب چیزي را تفریط نکردهایم بلکه تبیان هر چیزي در آن
است. و هم خدا یاد کرده است که قرآن به میزان است و تفریطی در آن راه نیافته و آیات آن، یکدیگر را پشتیبانست و در
مقاصدش هیچ اختلاف نمیباشد و اگر این قرآن، الهی نبود اختلاف فراوان میداشت. همانا قرآن را ظاهري است شگفت انگیز و
باطنی است ژرف. عجائب آن فنا ندارد و غرائبش را تمامی نیست و تاریکیها جز به وسیلۀ آن بر طرف نمیگردد.
432
قسمتی از نامهاي « دعائم الاسلام » و از جمله مرحوم محدث نوري (حاج میرزا حسین 1320 ه. ق) در کتاب مستدرك بنقل از کتاب
طمع را رها و » : اهواز را به او، داده نوشته بوده باین مفاد آورده است « قضاء » را که علی علیه السّلام در پاسخ رفاعه وقتی که تصدّي
با هوي و هوس مخالفت کن از ملالت بپرهیز و از صاحبان دعوي تحف و هدایا مپذیر و در کار قضاء به مشاوره مپرداز زیرا مشاوره
همانا دین بجز متابعت چیزي نیست « و الدّین فلیس بالرأي انّما هو الاتّباع ..» در جنگ و در کارهاي دنیا روا است نه در کار دین
«.. پس راي اشخاص را در آن راهی نمیباشد
در ذیل شرح حال حضرت صادق از کتاب « نفثۀ المصدور » و از جمله محدّث معاصر مرحوم قمی (حاج شیخ عباس) در کتاب
معاویۀ بن میسرة بن شریح گفت در مسجد خیف، حضرت صادق را دیدم که نزدیک ..» این مضمون را نقل کرده است « المحاسن »
اللّ بن شبرمه بود و او به حضرت گفت: ما در عراق قاضی
􀀀
به دویست مرد براي استفادة علم دور او حلقه زده بودند از آن جمله عبد ه
هستیم و بکتاب و سنّت حکم میکنیم لیکن گاهی مسألهاي بر ما وارد میگردد فتجتهد فیها بالرّأي که در آن مسأله اجتهاد رأي
بکار میبریم. مردم همه براي شنیدن پاسخ خاموش شدند حضرت صادق (ع) به کسانی که در جانب راست او بودند متوجه و به
گفتن مشغول شد. مردم چون چنین دیدند سکوت را شکستند و با هم به مذاکره مشغول گشتند. دوباره ابن شبرمه گفت: إنا قضاة
العراق و انّا نقضی بالکتاب و السّنّۀ و انّه ترد علینا اشیاء و نجتهد فیها الرّأي باز تمام مردم به انتظار جواب گوش فرا داشتند حضرت
به مردم دست چپ توجه کرد و بحدیث پرداخت. سکوت مردم از نو شکسته شد و مذاکرة ایشان با هم تجدید گردید. ابن شبرمه
233 از 305
مدتی ساکت ماند.
433
پس از آن سخن خود را تکرار کرد این بار حضرت به او رو آورد و گفت: علی بن ابی طالب در عراق شما و میان شما بوده و از
رفتار او به خوبی آگاهید بگو ببینم چگونه شخصی بوده است؟ ابن شبرمه به مدح آن حضرت پرداخت و او را به عظمت و
اللّ بالرّأي و
􀀀
اللّ ، الرّأي و أن یقول فی شیء من دین ه
􀀀
فإنّ علیّا أبی أن یدخل فی دین ه » : بزرگواري یاد کرد. حضرت صادق (ع) گفت
و اشاره به « راي » و از جمله ابن شهرآشوب در مناقب خود از حضرت علی علیه السّلام نقل کرده که در زمینۀ نکوهش « المقايیس
آثار و توابع آن چنین گفته است:
اللّ فی کتابه علی نبیّه محمّد (ص) و یقال راي فلان و زعم فلان و یتّخذ الآراء و القیاس و ینبذ الآثار و القرآن
􀀀
و یبطل حدود ما انزل ه »
.«.. وراء الظّهور فعند ذلک تشرب الخمر و تسمّی بغیر اسمها
الاربعون حدیثا و دلیلا فی امامۀ » و از جمله شیخ الاسلام محمد طاهر بن محمد حسین شیرازي (متوفّی به سال 1098 ه ق) در کتاب
تألیف دیلمی (ابو شجاع شیرویه بن شهردار) روایت کرده که پیغمبر (ص) به علی « فردوس الاخبار » از کتاب «1» « الائمّۀ الطاهرین
.« اللّ و الرّأي من النّاس
􀀀
یا علیّ إیّاك و الرّأي فانّ الدّین من ه » : (ع) گفته است
راجع به مجلس شورایی که خلیفۀ دوم براي تعیین خلیفه دستور داده و عبد الرحمن بن عوف در آن جلسه به علی و عثمان
گفته شد دلالت میکند: « رأي » پیشنهادي کرده، اهل اطلاع از عامّه و خاصّه مطلبی را آوردهاند که به خوبی بر آن چه در زمینۀ
عبد الرحمن بن عوف زهري » : از جمله یعقوبی این مضمون را آورده است
______________________________
1)- نسخهاي خطی از آن، نزد نویسندة این اوراق موجود است. )
434
اللّ و سنّۀ نبیّه و سیرة ابی بکر و
􀀀
اللّ علیک إن ولّیت هذا الامر أن تسیر فینا بکتاب ه
􀀀
لنا ه » : با علی (ع) خلوت کرد و بوي چنین گفت
خدا گواه (پشتیبان ما و به زیان تو) باشد اگر در هنگام خلافت خود، در میان ما بکتاب خدا و سنّت پیغمبر (ص) و روش ابو « عمر
من تا بتوانم بکتاب خدا و سنّت .« اللّ و سنّۀ نبیّه ما استطعت
􀀀
اسیر فیکم بکتاب ه » : بکر و عمر رفتار نکنی. علی علیه السّلام پاسخ داد
پیغمبر (ص) رفتار میکنم. پس با عثمان خلوت کرد و همان گفته را بوي گفت و عثمان به پذیرفت. آنگاه دوباره با علی علیه
السّلام به کناري رفت و گفتۀ پیش را تکرار کرد حضرت همان را که نخست گفته بود باز پاسخ داد و گفت:
با کتاب خدا و سنّت پیغمبر (ص) او « اللّ و سنّۀ نبیّه لا یحتاج معهما إلی إجیري احد. أنت مجتهد أن تزوي هذا الامر عنّی
􀀀
انّ کتاب ه »
به خودي و عادت و سیرة کسی نیاز نیست.
تو کوشش داري که کار خلافت را از من دور سازي.
«. عبد الرحمن بار دوم با عثمان همان بگفت و هم چنان پاسخ بشنید پس دست عثمان را بگرفت و با وي بیعت کرد »
انّ عبد الرّحمن قال لعلیّ علیه السّلام هلمّ یدك. خذها بما فیها » : و از جمله ابن الحدید در خبري از ابو الطّفیل چنین افاده کرده است
دست خود را بیاور و « اللّ و سنّۀ نبیّه جهدي
􀀀
آخذها بما فیها علی أن اسیر فیکم بکتاب ه » : علی أن تسیر فینا بسیرة ابی بکر و عمر، فقال
خلافت را به پذیر بدین شرط که در میان ما به سیرة ابو بکر و عمر رفتار کنی علی گفت: میپذیرم که در میان شما بکتاب خدا و
سنّت پیغمبر (ص) رفتار و در این کار کوشش کنم.
چنین افاده کرده است که: علی علیه السّلام بارها میگفته است: « ینابیع المودّه » صاحب
اللّ فحقّ علیکم طاعتی فی ما
􀀀
اللّ و سنّۀ نبیّه ما استطعت فما أمرتکم به من طاعۀ ه
􀀀
لست بنبیّ و لا یوحی إلیّ و لکنّی أعمل بکتاب ه »
234 از 305
« احببتم أو کرهتم
435
انّه کان یتلوّن فی الاحکام » : -8 از مطاعنی که نسبت به خلیفۀ دوم گفته شده در طعن هفتم به عبارت ابن ابی الحدید چنین گفتهاند
اللّ تعالی بین
􀀀
و انّه کان یف ّ ض ل فی القسمۀ و العطاء و قد سوّي ه «1» حتّی روي انّه قضی فی الحدّ بسبعین قضیۀ و روي مائۀ قضیۀ
همانا عمر در احکام، مردي متلوّن میبوده بدان حد که گفتهاند در « الجمیع و انّه قال فی الاحکام من جهۀ الرّأي و الحدس و الظّن
به هفتاد بلکه، بروایتی، به صد گونه حکم کرده و همانا در تقسیم غنائم به مفاضله عمل میکرده در صورتی که خدا « حدّ » بارة
.« مسلمین را یکسان بهرهور خواسته و هم عمر از راه راي و حدس و گمان فتوي میداده است
إنّ ذلک طریقۀ امیر المؤمنین فی امّهات ..» : بنقل ابن ابی الحدید، قاضی القضاة در پاسخ از این طعن از جمله چنین گفته است
و سیّد مرتضی در طیّ اعتراض بر آن پاسخها از جمله این عبارت را «.. الاولاد و مقاسمۀ الجدّ مع الاخوة
______________________________
لو کان هذا الدّین بالقیاس » پس از این که این گفته را « الفتیا » 1) ابراهیم بن سیّار (نظّام) استاد جاحظ بنا بنقل شیخ مفید از کتاب )
از عمر نقل کرده و بعد عمل خود او را به قیاس یاد کرده و از آن منع و این عمل، « لکان باطن الخفّ اولی بالمسح من ظاهره
با این که خود در « أجرأکم علی الجدّ أجرأکم علی النّار » و این عمل عمر از این گفتۀ او » : استجاب نموده این مضمون را گفته است
بارة حدّ به صد طور مختلف حکم کرده عجیبتر نمیباشد.
هشام بن حسان از محمد بن سیرین نقل کرده که گفته است: از عبیدة سلمانی امري را مربوط بحد پرسیدم گفت: من از عمر در
و هم عمر گفته » : باز همو این مضمون را گفته است «.. مسألۀ حد، صد قضیه در حفظ دارم که هر یک با دیگري مناقضت دارد
و به جان خودم سوگند اگر مجهول را بمعروف و اختلاف را به اجماع رد میکرد شایستهتر بود. « ردّوا الجهالات إلی السّنّۀ » : است
«.!!؟ چه وقت عمر جهالت را به سنت برگردانده در صورتی که همو در یک موضوع به صد وجه حکم داده است
436
و اظهر ما روي فی ذلک خبر أمّهات الاولاد و قد بیّنّا فی ما سلف من الکتاب ما فیه و قلنا انّ مذهبه (ع) فی بیعهنّ کان » : آورده است
«1» «.. واحدا غیر مختلف و ان کان قد وافق عمر فی بعض الاحوال لضرب من الرّأي
مورد استناد واقع شده « رأي » براي اثبات صحت این ادعا که در عهد صحابه و مخصوص زمان خلیفۀ دوم در مقام استنباط فی الجمله
لیکن پیش از نقل «2» مواردي بسیار هست که استقصاء همۀ آنها ضرورت ندارد و به آن چه در اینجا استشهاد شد اکتفا میشود
______________________________
تالیف جاحظ نقل کرده که او از گفتۀ استاد خود، شیخ و پیشواي معتزله « الفتیا » 1) استاد سید مرتضی (شیخ مفید) باز از کتاب )
و قد اختلف قول علیّ بن ابی طالب فی امّهات الاولاد. فقال بشیء ثم رجع عنه و حکی عن عبیدة السّلمانی ..» : (نظّام) چنین آورده
انه قال: سألت علیّا (ع) عن بیع امّهات الاولاد فقال: کان رایی و راي عمر ان لا یبعن و انا الآن اري ان یبعن. فقلت: رأیک مع راي
ناقلان آثار و فقیهان، بر بطلان این » : آنگاه شیخ مفید در ذیل این قسمت چنین افاده کرده است « عمر احبّ إلینا من رأیک وحدك
خبر اتفاق کردهاند و اگر کسی هم آن را تصحیح کرده باین حکایت از عبیده اطمینان نکرده و او را در قسمت اخیر از کلامش که
براي خودنمایی و خودستایی آورده صادق نشمرده چه علی (ع) در نفوس مهاجران و انصار از آن بالاتر بوده که بر حکمی از
احکام او اعتراضی بکنند تا چه رسد به این که اعتراض کننده شخصی کم سن و گم نام مانند عبیده باشد.. و به هر حال بر فرض
این که عبیده راست گفته باشد باز هم نسبت به عصمت که مورد ادعاء میباشد اخلالی نخواهد داشت چه راي آن حضرت در
زمان عمر این بوده که با وي مخالفت نکند تا فسادي به میان نیاید و میان مسلمین، تفرق بهم نرسد لیکن در زمان خلافت خودش
235 از 305
«.. عقیدة خود را اظهار داشته زیرا براي عدم اظهار عقیدة او در این زمان، موجبی نبوده است
2) حتی روایاتی چند از طرق اهل تسنن نیز از پیغمبر در بارة نکوهش و نهی از عمل برأي وارد شده است: از جمله بنقل محمد )
از عوف بن مالک از پیغمبر (ص) روایت « فردوس الاخبار » خطیب در تاریخ خود و دیلمی در « اربعین » طاهر شیرازي در کتاب
« تفرّق أمّتی علی بضع و سبعین فرقۀ اعظمها فتنۀ علی أمّتی قوم یقیسون الامور برأیهم یحرّمون الحلال و یحلّلون الحرام » کردهاند که
این روایت را ابن حزم در المحلّی با اندك تغییري لفظی از عوف بن مالک نقل کرده است و هم شیرازي از فردوس الاخبار از ابو
اللّ و برهۀ بسنّۀ نبیّه ثم تعمل بالرّأي فاذا عملوا به فقد
􀀀
تعمل هذا الامّۀ برهۀ بکتاب ه » : هریره نقل کرده که پیغمبر (ص) گفته است
«.. یا علیّ إیّاك و الرّأي » : و باز همو از همان کتاب فردوس روایتی از علی (ع) از پیغمبر (ص) نقل کرده بدین عبارت « ضلّوا و اضلّوا
تا آخر خبر که پیش از این نقل شد.
437
مواردي براي اثبات معمول بودن استشاره و عمل بمفاد آن بی مناسبت نیست که یادآور شویم که مواردي هم نقل شده که خلیفۀ
اوّل و دوّم و بسیاري از صحابه اتّباع از سنّت را تأیید و تأکید و عمل برأي را بطور تلویح یا بطریق تصریح نکوهش و تقبیح کردهاند.
که ابن حزم و جاحظ و دیگران از «1» « اللّ برأي او بما لا أعلم
􀀀
أيّ سماء تظلّنی و أيّ ارض تقلنی اذا قلت فی کتاب ه » از جمله عبارت
خلیفۀ اول نقل کردهاند.
السّنّۀ، السّنّۀ الزموها تنجکم من البدعۀ.. و انّ شرّ الامور » : ابن ابی الحدید در کلمات منقول از خلیفۀ دوم این کلمات را آورده است
محدثاتها و ان الاقتصاد فی السّنّۀ خیر من الاجتهاد فی ال ّ ض لالۀ، سنّت، باز هم سنّت؛ آن را ملازم باشید که همان شما را از بدعت
نجات میدهد همانا بدترین امور، محدثات آنها میباشد همانا اقتصاد در سنت از اجتهاد در ضلالت بهتر است.
«2» الا انّ اصحاب الرأي » : و همو در شرح خود بر نهج البلاغه چنین آورده که عمر بر منبر گفت
______________________________
فی » این عبارت را از دو طریق نقل کرده و پس از کلمه « جامع بیان العلم و فضله » 1)- یوسف بن عبد البرّ (متوفی 463 ) در کتاب )
آورده. « بغیر علم » لفظ « اللّ
􀀀
کتاب ه
« الفتیا » و باز از کتاب «.. إیّاکم و اصحاب الرّأي فانّهم » تالیف جاحظ این کلمات بدین گونه آغاز شده « الفتیا » 2) در محکیّ از )
.« إیّاکم و المکایلۀ. قالوا: و ماهی؟ قال: المقایسۀ » : حکایت شده که عمر گفته است
438
اعداء السّنن أعیتهم الاحادیث ان یحفظوها فافتوا بآرائهم فضلوا و اضلوا. ألا انا نقتدي و لا نبتدي و نتّبع و لا نبتدع. انّه ما زلّ متمسّک
همان دشمنان سنّت میباشند. حفظ احادیث را نتوانستند پس آراء خود را بکار بردند و فتوي « رأي » هان بدانید که صاحبان « بالأثر
دادند از این رو خود گمراه شدند و دیگران را به گمراهی افکندند. ما اقتدا میکنیم نه ابتداء ما راه اتّباع میسپریم نه طریق ابتداع.
کسی که بحدیث تمسّک جوید هر گز لغزش نخواهد داشت.
.« اتّهموا الرّأي علی الدّین و انّ الرّأي منّا هو الظّن و التّکلف » : از خلیفۀ دوم نقل کرده « المحلّی » ابن حزم در کتاب
شیرازي از « یذهب فقهاؤکم و صلحاؤکم و یتّخذ النّاس رؤساء جهّالا یقیسون الامور بآرائهم » : از ابن مسعود نقل شده که گفته است
.« إیّاکم و الرّأي » : هزلی از ابن عباس نقل کرده که گفته است « مسند » ابن بطّۀ حنبلی و از « ابانۀ » کتاب
اللّ الرّأي لأحد لجعله لرسوله، بل قال: و ان احکم بما
􀀀
لو جعل ه » : باز همو از همان کتب از ابن عباس نیز نقل کرده که گفته است
این گفتهها، اگر درست باشد، آن چه را در آغاز این قسمت راجع به اطلاق عمل برأي بر معانی « اللّ ، و لم یقل: بما رأیت
􀀀
انزل ه
« راي » مختلف و متعدد تقریر کردیم تایید میکند لیکن از انصاف نمیتوان گذشت که از بسیاري از موارد که در آنها خلیفۀ دوم به
236 از 305
عمل کرده چنان مستفاد میشود که آن چه را حتی خود او نکوهیده و قبیح شمرده معمول میداشته است:
بنقل ابن ابی الحدید، چنین آورده است: ،« غریب حدیث عمر » از جمله ابن قتیبه در
و فی حدیثه انّه خرج لیلۀ فی شهر رمضان، و النّاس اوزاع، فقال: انّی لأظنّ لو جمعناهم علی قارئ واحد کان افضل. فامر أبیّ بن »
کعب فامّهم ثمّ خرج لیلا و هم یصلّون بصلوته.
شبی از ماه !« نعم البدعۀ هذه و الّذین ینامون عنها افضل من الّتی یقومون » : فقال
439
رمضان عمر از خانه بیرون رفت، مردم را در مسجد پراکنده دید، گفت: اگر همه را بر یک امام جمع کنیم بهتر است. پس ابیّ را به
امامت وا داشت دیگر شب بیرون شد مردم را دید که با ابیّ به جماعت نماز میگزارند گفت: این کار بدعتی است نیک. با همۀ
اینها کسانی که بخواب باشند از آنان که بپا میباشند و نماز میگزارند بهترند!.
و فی هذه السّنۀ سنّ عمر قیام شهر رمضان و کتب بذلک إلی » : همین قضیه را یعقوبی در تاریخ خود بدین عبارت آورده است
اللّ لم یفعله و انّ أبا بکر لم یفعله. فقال: ان
􀀀
البلدان و أمر أبیّ بن کعب و تمیم الدّارمی ان یصلّیا بالنّاس فقیل له فی ذلک: انّ رسول ه
در این سال (سال 14 هجري) عمر نماز جماعت را (در نمازهاي مستحب- تراویح) در ماه رمضان !« تکن بدعۀ فما احسنها من بدعۀ
معمول داشت و به شهرستانها نوشت که چنین کنند به ابیّ بن کعب و تمیم دارمی دستور داد که امامت جماعت را عهدهدار شوند.
بوي گفته شد:
این کار را پیغمبر (ص) نفرمود و ابو بکر نکرد. گفت: اگر این کار، بدعت است بدعتی است بسیار نیکو!.
انّه (یعنی عمر) اوّل من جمّع النّاس علی امام یصلّی بهم التّراویح فی شهر » : از تاریخ ابن اثیر نقل شده که بنقل از واقدي گفته است
نخستین کسی که نماز تراویح را در ماه رمضان به جماعت معمول داشته و به همۀ بلاد « رمضان و کتب به إلی البلدان و أمرهم به
اسلامی آن را نوشته و مردم را به اقامۀ آن فرمان داده همانا عمر بوده است.
.«1» عمر شمرده شده است « اوّلیات » در تاریخ الخلفاء سیوطی نیز این مسأله از
از صحیح بخاري نیز این حدیث به عبارتی نظیر آن چه از ابن قتیبه نقل شد نقل گردیده جز آن که در این منقول پس از دیدن عمر
انّی اري لو جمعت هؤلاء علی قارئ واحد لکان » : مردم را که جدا جدا به نماز مشغولند این عبارت آورده شده که او گفته است
______________________________
1) در پاورقی یکی از صفحات این کتاب قسمتی از آنها نقل شده است. مراجعه شود )
440
و الّتی ینامون عنها افضل من الّتی » : راي من آنست که اگر مردم را بر یک امام جمع کنم بهتر است. و در آخر گفته است «.. أمثل
مراد عمر از این « یرید آخر اللّیل و کان النّاس یقومون أوّله » : بخاري در تعقیب این جملۀ اخیر چنین توضیح داده است « یقومون
گفته، آخر شب میباشد که مردم را بر اقامۀ اول، آن عادت میبوده است.
چون عمر در همان ماه که آخر آن کشته » : و از جمله ابن ابی الحدید از سعید بن مسیّب نقل کرده که او این مضمون را گفته است
شد از مکّه بر گشت تپهاي از ریگ برآورد و دامن خود را بر آن انداخت و خویش را به پشت بر آن افکند و دست بسوي آسمان
اللّ کبرت سنّی و ضعفت قوّتی و انتشرت رعیّتی فاقبضنی إلیک غیر مضیّع و لا مفرط) بعد بسوي مدینه
􀀀
برداشت و چنین گفت: ( همّ
روانه و بدانجا وارد شد پس بر مردم این خطبه را بخواند:
أیّها النّاس قد فرضت لکم الفرائض [!!] و سننت لکم السّنن [؟] و ترکتکم علی الواضحۀ الّا ان تضلّوا بالنّاس یمینا و شمالا. إیّاکم ان »
اللّ (ص) رجم و رجمنا بعده و لو لا ان یقول
􀀀
اللّ فقد رأیت رسول ه
􀀀
تنتهوا عن آیۀ الرّجم و ان یقول قائل: لا نجد ذلک حدّا فی کتاب ه
237 از 305
مردم من براي « اللّ لکتبتها و لقد کنّا نقرؤها: و الشّیخ و الشّیخۀ اذا زنیا فارجموهما البتّۀ
􀀀
النّاس: انّ ابن الخطّاب احدث آیۀ فی کتاب ه
شما فرائض و سننی قرار دادم! و شما را بر راه روشن وا گذاشتم مگر مردم را از راست و چپ به گمراهی افکنید. مبادا از آیۀ رجم،
سرباز زنید و بگویید این را در کتاب خدا نمیبینیم من خودم دیدم که پیغمبر (ص) رجم فرمود ما نیز پس از او رجم کردیم و اگر
نه آن بود که مردم میگفتند: پسر خطّاب در کتاب خدا چیزي وارد و بر آن اضافه ساخته هر آینه آن را در قرآن مینوشتم. و همانا
پس آن ماه ذو الحجّه تمام نشد مگر این که عمر « و الشیخ.. تا آخر » ما در زمان پیغمبر (ص) آن آیه را میخواندیم بدین گونه
.« کشته شد
441
غیلان بن سلمۀ ثقفی هنگامی که به اسلام در آمد ده زن به خانه » : باز ابن ابی الحدید در شرح خود چنین افاده کرده است که
میداشت پیغمبر (ص) به او فرمود: چهار از ایشان را برگزین و شش زن دیگر را طلاق بده. وي چنین کرد. چون بعهد عمر رسید
آن چهار زن را نیز طلاق داد و دارایی و اموال خود را در میان فرزندان خویش تقسیم کرد.
انّی لاظنّ الشّیطان فی ما یسترق من السّمع سمع بموتک فقد قذفه فی » : این خبر به عمر رسید او را بخواست و بوي چنین گفت
اللّ لتراجعنّ نساءك و لترجعنّ فی مالک او لأورثهنّ منک و لآمرنّ بقبرك فیرجم کما رجم
􀀀
نفسک و لعلّک لا تمکث الّا قلیلا و ایم ه
همانا چنان پندارم که شیطان در جملۀ استراق سمع خود از مرگ تو آگاه شده و ترا از آن آگاه ساخته و شاید تواند « قبر ابی رغال
کی بیشتر نپایی. به خدا سوگند به زنان خود رجوع میکنی و بمال خود نیز و گر نه از مال تو به زنانت ارث خواهم داد و فرمان
خواهم داد که گور تو را سنگسار کنند چنانکه گور ابی رغال سنگسار شد.!
« عمل برأي » در این قضیه اگر براي فرمان عمر به رجوع غیلان به زنان خود محملی درست بدست آید براي رجم قبر وي جز
محملی بنظر نمیرسد.
انّ الجنب اذا لم یجد الماء » : و از جمله در جنگی خطی از کتاب سلیم بن قیس هلالی نقل شده که عمر به همۀ عمّال خود نوشت
«.. فلیس له ان یصلّی و لیس له ان یتیمّم بالصّعید حتّی یجد الماء
در اسلام فی الجمله اصلی ثابت میداشته در قرآن مجید « استشاره » -2 عمل به استشاره در بارة عمل به استشاره باید گفت موضوع
ذا عَزَمْتَ 􀀀 شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِ 􀀀 هم مواردي بدان تصریح و اشاره شده از قبیل آیۀ 253 از سورة آل عمران، قوله تعالی: وَ
442
مِمّ
ا􀀀 ب وَ ي یَْنَهُمْ 􀀀 الصَّل وَ أَمْرُهُمْ شُور اةَ 􀀀 ام 􀀀أَق جابُوا لِرَبِّهِمْ وَ وُا 􀀀 اللّ و آیۀ 36 از سورة 42 (الشّوري) قوله تعالی: وَ الَّذِینَ اسْتَ
􀀀
فَتَوَکَّلْ عَلَی هِ
اهُمْ یُنْفِقُونَ. 􀀀 رَزَقْن
در سیرة پیغمبر (ص) مواردي چند یاد شده که پیغمبر (ص) با اصحاب به مشاوره پرداخته است از جمله براي جنگ احد به اصحاب
اللّ (ص) حتّی اذا کان دوین بدر اتاه
􀀀
و مضی رسول ه » چنین آورده « بدر » در قضیۀ « امتاع الاسماع » در «.. اشیروا علیّ ..» : فرموده است
الخبر بمسیر قریش فاستشار النّاس فقام ابو بکر فقال: فاحسن. ثم قام عمر فقال:
اللّ (ص) خیرا و دعا له بخیر ثم
􀀀
اللّ فنحن معک.. فقال له رسول ه
􀀀
اللّ ، امض لأمر ه
􀀀
فاحسن.. ثمّ قام المقداد بن عمرو فقال: یا رسول ه
«.. و انما یرید الانصار « اشیروا علیّ أیّها النّاس » : قال
یعنی محلّ النزول فی بدر. « و استشار اصحابه فی المنزل » : و در همین قضیه آورده است
خود آورده، یا بغیر آن وجه، بهر صورت آن چه « العیون و المحاسن » توجیه این مشاورات، بدان گونه باشد که شیخ مفید در کتاب
مسلّم و بی تردید میباشد اینست که این مشاورات در بارة تعیین حکم فقهی نمیبوده است.
صورتی وسیعتر به خود گرفته و حتّی به « مشاوره » در عهد صحابه از همان زمان خلیفۀ اول بویژه در زمان خلافت عمر، موضوع
238 از 305
موارد حکم فقهی هم سرایت کرده است.
اللّ (ص) فقدّموا و أخّروا فاستشار
􀀀
و اراد ابو بکر ان یغزو الرّوم فشاور جماعۀ من اصحاب رسول ه » : یعقوبی در تاریخ خود آورده است
علیّ بن ابی طالب فأشار أن یفعل:
«.. فقال: ان فعلت ظفرت. فقال: بشّرت بخیر
در طیّ شرح حال عثمان، پس از این که از سهل بن ابی حثمه نقل کرده که در بارة عثمان « طبقات الفقهاء » ابو اسحاق شیرازي در
از عبد الرحمن بن قاسم از پدرش چنین روایت کرده که ،«( اللّ (ص
􀀀
کان فی المفتین علی عهد رسول ه » : این عبارت را گفته
443
چون موضوعی پیش میآمد که ابو بکر میخواست در آن امر با اهل راي و فقه، مشاوره کند از » : این مضمون را گفته است
مهاجران مردانی را دعوت میکرد: عمر و عثمان و علی و عبد الرحمن بن عوف و معاذ بن جبل و أبیّ بن کعب زید بن ثابت را
.« دعوت کرد ابو بکر بر این شیوه در گذشت چون عمر به خلافت رسید او نیز همین اشخاص را مورد مشاوره قرار میداد
در ترجمۀ عیینه، و برخی دیگر از « الإصابه » ابن ابی الحدید در جلد سیم از شرح نهج البلاغه و ابن حجر عسقلانی در کتاب
در اینجا یاد میگردد. گفتهاند: عیینۀ بن « فصول المهمّه » مؤرخان، حکایتی را آوردهاند که خلاصۀ مضمون آن بنقل از کتاب
حصین و اقرع بن حابس نزد ابی بکر رفتند و بوي گفتند: ما را زمینی است شوره زار که اکنون گیاه در آن نمیروید و سودي دیگر
از آن بدست نمیآید اگر آن را بما واگذاري شاید پس از این خدا بر آن نفعی بار سازد. ابو بکر به اطرافیان خود گفت: شما چه
میگویید؟ گفتند: باکی نیست. پس ابو بکر نوشت که آن زمین قطیعۀ ایشان باشد آن دو به نزد عمر رفتند تا او شهادت خود را بر
آن بنویسد وي نوشته را بگرفت و آب دهان بر آن انداخت و خطوط آن را محو ساخت. ایشان به خشم آمدند و بوي بد گفتند و به
نزد ابو بکر رفتند و گفتند: به خدا سوگند نمیدانیم آیا تو خلیفه میباشی یا عمر؟ ابو بکر گفت: بلکه او. پس عمر با حال خشم
وارد شد و گفت: از این زمین که باین دو تن اقطاع کردي باز گو که به تو مخصوص است یا متعلق است بعموم اهل اسلام؟ پاسخ
گفت: از همۀ مسلمین است. گفت: پس چه تو را بر آن واداشت که آن را به اقطاع این دو دادي؟ گفت: با کسانی که مرا در پیرامن
هستند مشاوره کردم گفت:
ابو بکر «1» ؟ آیا همۀ مسلمین در این مشاوره مشارکت کرده و بدان راضی گشتهاند
______________________________
1) شگفت است که عمر با همۀ اعتنائی که به مشاوره میداشته و آن را اساس اموري بسیار مهم قرار میداده چگونه در این مورد )
بر خلیفۀ اول تاخته و این اعتراض به جا را وارد ساخته است؟!!
444
صاحب فصول المهمّه «! گفت: من به تو میگفتم تو از من در این کار نیرومندتري! لیکن تو بر من چیره شدي و مرا مغلوب ساختی
اي کاش او در روز سقیفه با همۀ مسلمین مشاوره میکرد و چه خوب بود که لا اقل » : پس از نقل این قضیه چنین افاده کرده است
.« اندکی کار را به تاخیر میافکند تا بنی هاشم از کفن و دفن پیغمبر (ص) فارغ میشدند
برمیآید عمر در بارة امور اسلامی، بسیاري از اوقات به مشاوره «1» چنانکه از اخبار و آثار که برخی از آنها در پیش آورده شد
میپرداخته و نتیجۀ آن را به موقع اجراء میگذاشته است.
و کان عمر کثیر المشاورة کان یشاور فی امور المسلمین حتّی » : ابن ابی الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه چنین آورده است
عمر حتّی با زنان هم در کارهاي مسلمانان مشاوره میکرد بلکه با کودکان و جوانان نیز. « المرأة
ابن شهاب بمن و برادر و پسر عمّم » : باز ابن ابی الحدید از یوسف بن یعقوب ما جشون نقل کرده که او این مضمون را گفته است
239 از 305
که هر سه کودك و نورس بودیم گفت:
خود را به واسطۀ حداثت سن حقیر نشمرید چه عمر هر گاه با امري معضل و کاري دشوار مواجه میشد کودکان و نورسان را
.« میخواست و با ایشان به مشاوره میپرداخت و راههایی که به اندیشۀ ایشان میآمد و خردهاشان آنها را مینمایاند طلب میکرد
از کلماتی که انشاء آن به عمر منسوب گشته و مهمّ بودن استشاره را در نظر وي به خوبی میرساند این جمله است که ابن ابی
الرّجال ثلاثۀ: الکامل و دون الکامل و لا شیء. فالکامل ذو الرّأي یستشیر النّاس فیاخذ من آراء الرّجال إلی رأیه و » : الحدید آورده
« دون الکامل ذو الرّأي یستبدّ به و لا یستشیر. و لا شیء من لا راي له و لا یستشیر
______________________________
جمع عمر اصحاب النبی (ص) یستشیرهم و فیهم علیّ (ع) فقال: أنت اعلمهم و » 1) از قبیل این خبر منقول از حسن بصري که )
« افضلهم
445
اذا اختلف النّاس فی شیء فانظر کیف صنع عمر فانّ عمر » : به اسنادش از شعبی نقل کرده که گفته است « حلیۀ الاولیاء » ابو نعیم در
من سرّه » از شعبی این عبارت حکایت شده « طبقات الفقهاء » و هم، بنقل ابو اسحاق شیرازي در کتاب « لم یکن یصنع شیئا حتّی یشاور
فاضل معاصر شیخ عبد الحسین امینی در جلد ششم از کتاب « ان یاخذ بالوثیقۀ فی القضاء فلیاخذ بقضاء عمر فانّه کان یستشیر
جاء ناس من اهل الشّام فقالوا: انّا قد اصبنا » : از حارثه نقل کرده که گفته است « الموطّأ » خود از چند کتاب از جمله کتاب « الغدیر »
أموالا و رقیقا نحبّ ان یکون لنا فیها زکاة و طهور. قال: ما فعله صاحباي قبلی فافعله؟ و استشار اصحاب محمّد (ص) و فیهم علیّ (ع).
.« فقال: علیّ هو حسن ان لم یکن جزیۀ راتبۀ (دائبۀ) یؤخذون بها من بعدك
اینک چند مورد از موارد فقهی که خلیفۀ دوم به استشاره در آن موارد عمل کرده است در زیر یاد میگردد:
-1 ابن ابی الحدید از ابو جعفر روایت کرده که وي این مضمون را گفته است:
عمر در بارة کیفیّت تقسیم مال، از اصحاب، استشاره کرد علی (ع) گفت: هر سال آن چه نزد تو از مال فراهم آمده همه را تقسیم »
کن و چیزي از آن باقی نگذار. عثمان بن عفّان گفت: مالی بسیار میبینم که همه کس را میرسد و اگر احصاء نشوند تا گیرنده از
غیر گیرنده شناخته شود میترسم امر پراکنده و منتشر گردد. ولید بن هشام بن مغیره گفت: من به شام رفتم و در آنجا دیدم سلاطین
و ملوك شام دیوانهایی ترتیب داده و سپاهیان را مرتب ساخته و براي آنان ارزاق و حقوق معین داشته و نوشتهاند. عمر این گفته را
پسندید و عقیل بن ابی طالب و مخرمۀ بن نوفل و جبیر بن مطعم را که از نسبت شناسان قریش بودند بخواست و گفت: مردم را
بحسب منزلت و مقامشان بنویسند.
ایشان از بنی هاشم شروع کردند و از آن پس ابو بکر و قوم او و پس از آن عمر و قومش را،
446
بترتیب خلافت، نوشتند چون عمر آن را بدید گفت: دوست داشتم کار چنین باشد لیکن عقیدهام این است که از خویشان پیغمبر
«. (ص)، بترتیب الأقرب فالاقرب، شروع کنید و عمر را در آنجا بنهید که خدا نهاده است
مالی از بحرین براي عمر بردم چون به مدینه وارد شدم » : -2 همو از ربیع بن زیاد روایت کرده که وي این مضمون را گفته است
نماز عشاء را با عمر خواندم آنگاه برو سلام کردم. پرسید چرا آمده و چه آوردهاي؟ گفتم: پانصد هزار آوردهام. گفت:
عجب شاید پنجاه هزار آوردهاي؟ گفتم نه، بلکه پانصد هزار آوردهام. گفت: پانصد هزار چقدر است؟ گفتم صد هزار و صد هزار
تا پنج صد هزار که شمردم. پس گفت: تو خواب آلودي و چرت میزنی. به خانه برو و شب را بیاساي و بامداد به نزد من آي.
بامداد نزد او رفتم. گفت: چه آوردهاي؟ گفتم: همان که دیروز گفتم. گفت: چه اندازه میباشد؟ گفتم: پانصد هزار..
240 از 305
پس از صحابه استشاره کرد. بوي گفتند: دیوان و دفتر ترتیب دهد. چنین کرد و مال را میان مسلمین بخش کرد. مقداري از آن »
زیاد آمد چون صبح شد مهاجران و انصار را فراهم آورد. علی علیه السّلام نیز در آن میان بود بدیشان گفت: در بارة این مقدار که
زیاد آمده رأي شما چیست؟ مردم گفتند: ما ترا به واسطۀ گرفتار ساختن به ولایت امور خودمان از تجارت و صنعت و کار شخصی
باز داشتهایم از این رو شایسته است که آن چه از مال زیاد آمده به تو اختصاص یابد!. پس عمر به علی علیه السّلام متوجه شد و
لم تجعل یقینک » : گفت: تو چه رأي میدهی؟ علی علیه السّلام گفت: دیگران گفتند: گفت: تو نیز بگو. علی علیه السّلام گفت
عمر مقصود را در نیافت از این رو گفت: باید از عهدة آن چه گفتی بیرون آیی علی گفت: آیا به یادت هست که پیغمبر «؟ ظنّا
(ص) ترا براي گرفتن صدقات فرستاد و تو نزد عباس بن عبد المطلب رفتی و او صدقۀ خود را از تو بازداشت و میان شما سخن به
میان آمد
447
و به نزد من آمدید و گفتید: شما را به نزد پیغمبر (ص) ببرم، و به نزد او رفتیم او را ملول و گرفته خاطر یافتیم، پس برگشتیم و فردا
صبح بدانجا رفتیم و او را شاد و خوشدل دیدیم پس گفت:
دیروز دو دینار از صدقات نزد من باقی مانده بود از این رو مرا گرفته خاطر مشاهده کردید و امروز که آمدهاید آنها را به مستحقّان
دادهام از این جهت خوشدل میباشم؟
اکنون که این قضیه فرا یادت آمد من به تو در مقام مشاوره میگویم ازین زیاده براي خود هیچ مگیر و همۀ آن را میان فقیران از »
اهل اسلام پخش و تقسیم کن.
-3 ابو الفرج عبد الرحمن بن علی بن جوزي، محدّث « عمر گفت: راست گفتی به خدا سوگند ترا بر آغاز و فرجام سپاس گزارم
ابو سلمۀ بن عبد الرحمن گفته است: عمر با » : بنقل ابن ابی الحدید، چنین افاده کرده است ،« اخبار عمر و سیرته » معروف، در کتاب
صحابه مشاوره کرد که در مقام تقسیم از چه کسی آغاز کنند؟
گفتند: از خود شروع کن. گفت بلکه از آل پیغمبر (ص) و خویشاوندان او ابتدا میکنم.
پس از عباس شروع کرد و به اتفاق کل براي هیچ کس پیش از آن چه براي عباس سهم و فریضه قرار داد سهمی قرار نداده است.
بروایتی صحیح دوازده هزار براي او تعیین کرد.
آنگاه براي زنان پیغمبر (ص) سهم معین کرد براي هر یک از ایشان ده هزار و عائشه را بدو هزار اضافه بر سهم دیگران ترجیح داد.
عائشه از گرفتن اضافه خودداري کرد عمر بوي گفت: این اضافه براي زیادت منزلت توست در نزد پیغمبر (ص).
و از زنان پیغمبر (ص) براي جویریه و صفیّه و میمونه شش هزار معین کرد. »
پس عمر این سه تن را به دیگر زنان پیغمبر (ص) «1» عائشه گفت: پیغمبر (ص) میان ما فرقی نمیگذاشت و به عدل رفتار میکرد
ملحق داشت و براي هر کدام همان ده هزار را فرض ساخت.
______________________________
1) در عهد صحابه بفعل پیغمبر (ص) استناد و بدان عمل شده است. )
448
پس از آن براي مهاجرانی که در واقعۀ بدر حاضر بودند براي هر یک پنج هزار و براي انصار که در این واقعه بودند براي هر یک »
چهار هزار مقرر داشت. و در روایتی میان انصار و مهاجر و غیر ایشان از کسانی که در جنگ بدر حضور داشتهاند فرقی نگذاشته و
به همۀ آنان از قرار هر کدام پنج هزار سهم داده و مقرر ساخته است.
از آن پس به کسانی که در جنگ احد و جنگهاي بعد از آن تا جنگ حدیبیّه حاضر شده بودند چهار هزار معین کرد. »
241 از 305
بعد براي اشخاصی که جنگهاي بعد از حدیبیّه را ادراك کرده سه هزار و براي اشخاصی که در جنگهاي بعد از وفات پیغمبر (ص) »
حضور یافته دو هزار و پانصد و یک هزار و پانصد و یک هزار، تا دویست، که براي اهل هجر بوده، مقرر داشت و تا عمر زنده بود
.«1» همین روش ادامه میداشت
و چهار کس را که در بدر حضور نیافته بودند و آنان حسن و حسین و ابو ذر و سلمان بودند عمر در حکم بدریان قرار دارد و براي »
هر کدام پنج هزار مقرر داشت..
و نسبت به زنان: پس براي زنان اهل بدر پانصد و براي بعد از بدر تا حدیبیّه چهار صد و براي بعد از آن سیصد و براي زنان »
دویست قرار داد و دیگر زنان را در سهام مساوي مقرر داشت.
______________________________
1) این مفاضله به اجتهاد، و شاید به استشاره، بوده است چه حتی ابو بکر نیز به مساوات رفتار میکرده است. یعقوبی در تاریخ خود )
و ناحیتها، من ارض البحرین، و « الزّرارة » وجّه العلاء بن الحضرمی فی جیش فافتتح » : چنین آورده است « ایّام ابی بکر » در طیّ شرح
.« بعث إلی ابی بکر بالمال فکان اوّل مال قسّمه ابو بکر فی الناس بین الاحمر و الاسود و الحرّ و العبد دینارا لکلّ انسان
و قسّم ابو بکر بین النّاس بالسّویّۀ لم یفضّل احدا علی احد و کان یاخذ کلّ یوم من بیت الملل ثلاثۀ دراهم » : باز یعقوبی گفته است
«.. اجرة
449
«.. بر تصویب این عمل اگر جز اجماع و اتفاق صحابه و ترك انکارشان هیچ دلیلی نباشد همان دلیلی کافی خواهد بود »
در مدت زمانی از خلافت » عمر » : خود: بنقل ابن ابی الحدید، این مضمون را آورده است « طبقات » -4 محمد بن سعد، در کتاب
خود از مال مسلمین چیزي از براي خود برنمیداشت تا سخت به فقر و خصاصت دچار شد پس اصحاب پیغمبر (ص) را بخواست و
با ایشان استشاره کرد و گفت: من خویشتن را بامر شما مشغول داشتهام پس چه اندازه میتوانم از مال شما برگیرم؟
عثمان گفت: بخور و بخوران. سعید بن زید بن عمرو بن نفیل هم این گفته را تایید کرد. عمر از آن دو برگشت و به علیّ علیه »
السّلام رو کرد و گفت: تو چه میگویی؟ پاسخ داد:
.« نهار و شامی. گفت: گفتۀ تو صواب است و قول او را اختیار کرد
بدین مضمون آورده است: « سیرة عمر » همین قضیه را ابن جوزي در کتاب
چون جنگ قادسیّه و دمشق به پیروزي اسلام انجام یافت عمر مردم را فراهم آورد و گفت: اگر من مردي تاجر میبودم خدا »
خانواده مرا به تجارتم مستغنی میساخت و شما مرا از تجارت باز داشته و بامر خود مشغول ساختید اینک رأي شما چیست؟ و چه
اندازه ازین مال بر من حلال است؟
مردم به سخن در آمدند و هر کدام سخنی گفت و رایی داد. علی (ع) در آن میان خاموش بود عمر گفت: یا ابا الحسن تو چه »
آن چه تو و خانوادهات را بطور متعارف به « ما أصلحک و ما أصلح عیالک بالمعروف و لیس لک من المال غیره » : میگویی؟ گفت
.« صلاح آورد بس است و بیش از آن از این مال براي تو حقّی نمیباشد پس عمر این گفته را برگزید و همان را بکار بست
-5 یعقوبی، در تاریخ خود، پس از نقل فتح ایران و برگشتن سعد به کوفه
450
اللّ فی سواد الکوفۀ فقال له بعضهم: تقسّمها بیننا. فشاور علیا
􀀀
و شاور عمر اصحاب رسول ه » : و طرح ساختمان او، در آنجا گفته است
علیه السّلام فقال: ان قسّمتها الیوم لم یکن لمن یجیء بعدنا شیء و لکن تقرّ فی أیدیهم یعملونها فتکون لنا و لمن بعدنا. فقال: وفّقک
عمر به اصحاب پیغمبر (ص) در بارة سواد کوفه مشاوره کرد برخی بوي گفتند: « اللّ ! هذا، الرأي
􀀀
ه
242 از 305
آن را میان ما قسمت کن پس با علی (ع) به شور پرداخت علی (ع) بوي گفت اگر آنها را امروز تقسیم کنی چیزي براي آیندگان
نخواهد ماند پس آنها را در دست مردم بگذار تا آباد کنند و براي ما و اعقاب ما بماند. عمر گفت: خدایت توفیق دهد. رأي همین
را باین عبارت آورده است. « المسند » است و بس 6- احمد بن محمد حنبل حدیث 82 کتاب
حدّثنا.. عن حارثۀ قال: جاء ناس من اهل الشّام إلی عمر فقالوا: انّا قد أصبنا أموالا و خیلا و رقیقا نحبّ ان یکون لنا فیها زکاة و »
طهور قال: ما فعله صاحباي قبلی فافعله؟ و استشار اصحاب محمّد (ص) و فیهم علی. فقال علی: هو حسن ان لم یکن جزیۀ راتبۀ
.« یؤخذون بها من بعدك
در ابتداء فصل خلافت عمر پس از این که نوشته است در سال 16 مدائن و اهواز « تاریخ الخلفاء » -7 جلال الدین سیوطی در کتاب
فتح شد و سعد در مدائن در ایوان کسري نماز جمعه گزارد و آن نخستین جمعهاي بود که در عراق اقامه شد و آن در ماه صفر بود،
و» و همو در فصل اخبار و قضایاي عمر چنین آورده است « و فی ربیع الأوّل کتب التّاریخ من الهجرة بمشورة علیّ » : چنین نوشته است
لستّ عشرة » اخرج البخاري فی تاریخه عن ابن المسیّب قال: اوّل من کتب التّاریخ عمر بن خطاب لسنتین و نصف من خلافته فکتب
همانا » : آورده است « قاطعۀ اللّجاج » خود از کتاب « جواهر » از کتاب « جهاد » -8 صاحب جواهر در کتاب « بمشورة علیّ « من الهجرة
چنین افاده کرده « کفایه » و همو از کتاب « شنیدیم که عمر با امیر المؤمنین علی در بارة ارض سواد (مراد، عراق است) مشاوره کرد
ظاهر اینست که فتوح زمان عمر باذن علی علیه السّلام بوده، چه عمر با اصحاب و بخصوص با علی (ع) مشاوره میکرده و از رأي »
علی (ع) نمیگذشته است.
451
استشارة عمر را با علی (ع) در بارة اراضی سواد و مفتوح العنوه نقل و روایت کرده که علی « مرسل » و از صدوق نقل کرده که بطور
و در بعضی از تواریخ چنین نقل کرده که از علی (ع) خواست که حسن را براي محاربه با « دعها عدّة للمسلمین » : (ع) گفته است
یزدگرد بفرستد حسن (ع) به امر پدر حرکت کرد و چنانکه حکایت شده بري و شهریار وارد شد و از مراجعت، بقم و از آنجا به
کهنگ و از آنجا به اردستان و از آنجا به قهپایه و از آنجا به اصفهان رفت و در مسجد عتیق اصفهان نماز خواند و در حمّام متصل
.« بمسجد غسل کرد و به لبنان رفت و در مسجد آنجا نیز نماز گزارد
ادَهُنَّ 􀀀 داتُ یُرْضِ عْنَ أَوْل 􀀀 والِ 􀀀 مشهور است در ذیل آیۀ وَ الْ « تفسیر کبیر » خود که بعنوان « مفاتیح الغیب » -9 امام فخر رازي در تفسیر
او مشاوره کرد پس ابن « رجم » زنی را که شش ماهه زاییده بود نزد عمر بردند عمر در بارة » : کامِلَیْنِ. این مفاد را آورده است 􀀀 حَوْلَیْنِ
داتُ.. و آیۀ 􀀀 والِ 􀀀 عباس گفت: اگر این زن بکتاب خدا با شما به مخاصمه پردازد بر شما غالب آید آنگاه این دو آیه را (مراد آیۀ وَ الْ
شش ماه است از همۀ آن چه در زمینۀ « اقل مدت حمل » اثُونَ شَ هْراً میباشد) خواند و از آن دو استخراج کرد که 􀀀 صالُهُ ثَل 􀀀 وَ حَمْلُهُ وَ فِ
و عمل به آنها در عهد صحابه وارد شده و برخی از آنها بعنوان نمونه در اینجا آورده شد میتوان این خلاصه را « استشاره » و « رأي »
استنتاج کرد و گفت:
باشد، فی الجمله، « اتّباع » و دوم بمعنی « ابتداع » بهر دو معنی آن که نخست بمعنی « رأي » ، تا آخر خلافت عثمان « عهد صحابه » در
مورد عمل واقع گردیده است.
معمول شده و نتیجۀ آن که، بطور غالب، رایی مورد اتفاق یا قولی مورد قبول (مانند قول علی علیه السلام) « مشاوره » هم چنین
میبوده بعمل در میآمده و همین گونه عمل شاید مبدأ شده که در دورههاي بعد، قیاس که نسبت برأي، صورت و ظاهري
452
گردیده و هم اجماع « رأي » فریبندهتر دارد در میان فقهاء عامه و ائمۀ چهارگانۀ ایشان کم و بیش رواج یافته و، به حقیقت، جایگزین
که فی الجمله میان فقهاء عامّه و خاصّه مورد استناد واقع گردیده به جاي استشاره و جمع آراء قرار گرفته است.
243 از 305
در خاتمۀ این قسمت بیمورد نمیباشد که یادآوري گردد که نویسندة تاریخ، و بخصوص نویسندة تاریخ فقه، در عهد صحابه به
مواردي از احکام برمیخورد که با آن چه در عهد خود پیغمبر (ص) بوده مخالفت دارد و این مخالفت گاهی به استناد روایت و
تاویلی واقع میگردیده و گاهی به صرف انتخاب و ترجیح مطلب ،« اجتهاد » حدیثی میبوده و، باصطلاح، در نتیجۀ استنباط و از راه
و عملی، بی استناد به آیه و حدیث و روایت بلکه فقط به فکر و نظر خویش این هم بر دو گونه بوده است: گاهی اثباتی صریح در
زمان پیغمبر (ص) نسبت به موردي میبوده و در عهد بعد به نفی آن حکم میشده (یا بعکس) پس مخالفت بمعنی حقیقی کلمه
تحقّق مییافته و گاهی بدین گونه نبوده است بلکه چیزي از نو و ناموافق مورد رأي و حکمی قرار میگرفته که در حقیقت، در این
مورد، عدم موافقت میبوده نه مخالفت.
براي همۀ این اختلافات گوناگون مواردي موجود است که چون این موارد به دورة خلفاء سه گانه ارتباط دارد و، باصطلاح، از
ایشان بشمار رفته دانشمندان اسلامی بویژه علماء شیعه، آنها را در کتب کلامی خود یاد، یا استقصاء، کردهاند لیکن در این « مطاعن »
اوراق چون آن نظر نیست نقل همۀ آنها بیمورد است فقط چند نمونه که از لحاظ فقهی با موضوع بحث ما متناسب میباشد در
اینجا آورده میشود:
نحن معاشر الانبیاء لا نورث. » -1 قضیۀ فدك و استناد خلیفۀ اول بحدیث
اللّ : المرء یحفظ
􀀀
اللّ ان ترث اباك و لا ارث ابی؟! أما قال رسول ه
􀀀
أ فی کتاب ه » و استدلال حضرت فاطمه باین عبارت « ما ترکنا صدقۀ
«1» « فی ولده
______________________________
« فبکی ابو بکر بکاء شدیدا » 1) در تاریخ یعقوبی بعد از نقل این قسمت این عبارت آورده شده )
453
-2 قضیۀ خالد بن ولید مخزومی چه در آن قضیه پس از این که خالد مالک بن نویرة تمیمی را با تظاهر او به اسلام کشته و همان
شب با امّ تمیم زن مالک، که زنی بسیار زیبا بوده، همخوابه شده و پس از آن بامر ابو بکر به مدینه باز گشته و بسوي مسجد رفته در
حالی که چند تیر به عمامۀ خود فرو برده بوده است. عمر چون او را به آن وضع دیده برخاسته و تیرها را از عمامهاش برگرفته و زیر
أ» : پا افکنده و چنانکه طبري در تاریخ خود آورده و از تاریخ ابن اثیر نقل شده بدین عبارت او را مخاطب و معاتب قرار داده است
در این قضیه عمر اصرار داشته است که ابو بکر بر خالد « اللّ لارجمنّک بأحجارك
􀀀
رئاء؟ قتلت امرأ مسلما ثمّ نزوت علی امرأته. و ه
و بتعبیر طبري گفته است: « ما کنت لارجمه فإنّه تاوّل فأخطأ » : حدّ بزند و او را به قصاص برساند لیکن ابو بکر به او پاسخ داده است
الفصول المهمّۀ » -3 دانشمند معاصر سید عبد الحسین شرف الدین عاملی در کتاب ««1» هیه یا عمر! تاوّل. فارفع لسانک عن خالد »
همانا سلف » در ذیل بیان این که تاویل در فروع دین، امري نامنکر بوده پس از این که این مضمون را آورده « فی تالیف الامّۀ
بسیاري از ظواهر ادله را به گمان صلاح اندیشی بحال امّت تاویل کرده و جمهور اهل اسلام از راه تقدیس تاوّل و اجتهاد سلف و
در مقام تعدید « تنزیه غرض و مراد ایشان آن تاویلات را پذیرفته و در تمام مواردي که بدین متعلق میباشد به آنها استناد کردهاند
برخی از موارد آن تاویلها برآمده و چنین افاده کرده است:
و حکمشان بر خلاف آن چه در زمان پیغمبر (ص) و زمان ابو بکر معمول بوده « سه طلاق » از آن جمله است. تاویل ایشان در مسألۀ »
است پس در کتاب طلاق از صحیح
______________________________
1) یعقوبی در تاریخ خود در این باره بعد از نقل قضیۀ قتل و نکاح و اعتراض عمر و احضار خالد چنین آورده که خالد به ابی بکر )
« اللّ انّی تاوّلت و اصبت و اخطات
􀀀
یا خلیفۀ رسول ه » : گفت
244 از 305
454
بطرق مختلفه از ابن عباس روایت شده که گفته است: « طلاق الثّلاث » مسلم در باب
انّ النّاس قد » : در زمان پیغمبر (ص) و ابی بکر و دو سال از زمان خلافت عمر سه طلاق بیکی حساب میشد پس عمر گفت
همانا مردم در کاري که میتوانستند در آن درنگ کنند بشتاب رفتند پس « استعجلوا فی امر قد کانت لهم فیه أناة فلو أمضیناه علیهم
ما آن را بر ایشان امضاء میکنیم.
از صحیح بخاري نقل کرده و « تحریر المرأة » آنگاه بر ایشان امضاء کرد و نافذ قرار داد. همین روایت را قاسم بک امین در کتاب »
از ابی داود و نسایی و حاکم و بیهقی نقل نموده و پس از آن گفته « المنار » فاضل رشید (سید رضا الرشید) در مجلّد چهارم از مجلۀ
و من قضاء النّبیّ بخلافه ما اخرجه البیهقی عن ابن عباس قال طلق رکانۀ امرأته ثلاثا فی مجلس واحد فحزن علیها حزنا شدیدا. » : است
و مذهب ما نیز « اللّ کیف طلقتها؟ قال: ثلاثا. قال: فی مجلس واحد؟ قال: نعم. قال: فانّما تلک واحدة، فارجعها ان شئت
􀀀
فسأل رسول ه
که « طلاق » همین است چه علاوه بر آن چه شنیدي و علاوه بر این که موافق اصل است آیۀ شریفه نیز بر آن دلالت میکند چه آن
میباشد پس اگر دوباره او را طلاق دهد بر او واجب است که بعد از آن دو بار طلاق « مرّتان » مطلّقه بعد از وقوع آن حلال است
رفتار نماید پس اگر بار سیم بعد از دو بار (جدا و متفرق) او ««1» سانٍ 􀀀 ساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْ 􀀀 فَإِمْ » متفرق و مستقل، با او بحکم
آن زن بر او حلال نخواهد «2» «.. حَتّ تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ
ی􀀀 ب (یعنی بعد از آن دو بار جدا جدا) فَل تَحِلُّ لَهُ مِنْ عَْدُ ا􀀀» را طلاق دهد بحکم
بود.
حکم و عمل بر این منوال بوده که بیان شد جز این که خلیفۀ دوم از باب عقوبت مستعجلان و شتاب زدگان و نادانان این آیه و »
.« سایر ادلۀ باب را به اجتهاد خود تأویل کرده است
______________________________
1) آیۀ 230 از سورة 2 (البقره) )
2) آیۀ 230 از سورة 2 (البقره) )
455
-4 [تحریم متعۀ حج و متعۀ نساء]
باز همو در همان کتاب چنین افاده کرده است:
که بر خلاف آن چه در زمان پیغمبر (ص) معمول بوده حکم « متعۀ نساء » و مسألۀ « متعۀ حج » و از آن جمله میباشد مسألۀ »
.« کردهاند
آنگاه در مقام بیان و تفصیل این دو مسأله، پنج مبحث طرح کرده که در نخستین مبحث از آن مباحث در بارة اصل مشروع بودن
آنها، و به اجماع کتاب و سنّت استناد کرده است.
اللّ تعالی قد شرع هاتین المتعتین فی دین
􀀀
امّا الاجماع فلانّ اهل القبلۀ کافۀ متّفقون علی انّ ه » : گفته است « اجماع » پس در زمینۀ
الإسلام، و اهل التّوحید من هذه الامّۀ قاطبۀ متصافقون علی ذلک بحیث لا ریب فیه لأحد من المتقدّمین و المتأخّرین من کافۀ
« المسلمین بل لعلّ ذلک ملحق، لدي اهل العلم، بالضروریّات الثّابتۀ عن سیّد النّبیّین فلا ینکره احد من اهل المذاهب الإسلامیّۀ مطلقا
کافۀ اهل قبله اتفاق دارند که خداوند این دو متعه را در دین اسلام مشروع ساخته و قاطبۀ اهل توحید از امّت اسلام، خواه متقدمان و
خواه متاخّران، این مطلب را مورد تردید ندانستهاند بلکه در نزد اهل علم، این مسأله از ضروریات اسلام میباشد و از هیچ کس از
پیروان اسلام در بارة این که آن دو، تشریع شده انکاري نرسیده است.
245 از 305
دو آیه محکمه را آورده است: ،« کتاب » و در زمینۀ
که، «1» رامِ 􀀀 حاضِ رِي الْمَسْجِدِ الْحَ 􀀀 ذلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ 􀀀 یکی آیۀ شریفه: فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَ جِّ فَمَ ا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ..
«2» نزول یافته خلاف و اختلافی نمیباشد « متعۀ حج » چنانکه گفته، میان اهل اسلام در این که این آیه در بارة
______________________________
1) آیۀ 192 از سورة 2 (البقره) )
اللّ
􀀀
هی سنۀ رسول ه » : خود به اسناد خویش از ابو موسی چنین آورده که عمر گفته است « المسند » 2)- احمد بن حنبل در کتاب )
حدیث 342 ) و در حدیث ) « اللّ علیه و سلم (یعنی المتعۀ) و لکنی اخشی ان یعرّسوا بهنّ تحت الاراك ثم یروحوا بهن حجّاجا
􀀀
صلّی ه
انه کانه یفتی بالمتعۀ. فقال له رجل: رویدك ببعض » 351 به اسناد خویش از ابراهیم بن ابی موسی از ابو موسی حدیث کرده که
اللّ علیه و
􀀀
فتیاك فانک لا تدري ما احدث امیر المؤمنین فی النّسک بعدك! حتّی لقیه بعد، فساله. فقال عمر: قد علمت انّ النبی صلی ه
و در حدیث 369 به «. سلّم قد فعله و اصحابه، و لکنّی کرهت ان یظلّوا بهنّ معرّسین فی الاراك ثمّ یروحون بالحج تقطر رءوسهم
اللّ : ان ابن الزبیر ینهی عن المتعۀ و انّ ابن عباس یامر بها. قال: فقال لی: علی
􀀀
قلت لجابر بن عبد ه » : اسنادش از ابی نضره چنین آورده
اللّ (ص). قال عفان: و مع ابی ابکر فلمّا ولی عمر خطب الناس فقال: ان القرآن هو القرآن و ان
􀀀
یدي جري الحدیث تمتّعنا مع رسول ه
اللّ (ص):
􀀀
اللّ (ص) هو الرسول و انهما کانتا متعتان علی عهد رسول ه
􀀀
رسول ه
« إحداهما متعۀ الحج و الاخري متعۀ النّساء
456
میباشد و بنقل از او تفسیر کبیر طبري، حتی « متعۀ نساء » که در بارة «1» و دیگر آیۀ شریفه فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ
فما استمتعتم به منهنّ إلی اجل مسمّی » و سعید بن جبیر و سدّي و برخی دیگر این آیه را بدین گونه «2» ابیّ بن کعب و ابن عبّاس
قرائت میکردهاند. از ابن مسعود و جماعتی دیگر نیز قرائت آیه به همین نحو روایت شده است. « فآتوهنّ أجورهنّ
و اما نصوص سنّت در بارة » : چنین افاده کرده است « سنت » و در زمینۀ نصوص
______________________________
1) آیۀ 28 از سورة چهارم (النساء) )
ارسل الزّمخشري فی کشّافه هذه القراءة عن ابن عباس ارسال » در این مقام چنین آورده شده « فصول المهمّه » 2)- در پاورقی کتاب )
فما استمتعتم به منهن إلی اجل مسمی فآتوهن » المسلّمات و الرّازي ذکر فی تفسیر الآیۀ انه روي عن ابیّ بن کعب انه کان یقرأ
قال) و هذا ایضا قرائۀ ابن عباس (قال) و الامۀ ما أنکروا علیها فی هذه القراءة (قال) فکان ذلک اجماعا من الامۀ علی صحۀ ) « اجورهن
«.. هذه القراءة
457
و استمرار « متعۀ حجّ » میباشد، بویژه از طریق خاصّه از اهل بیت علیهم السّلام، براي اثبات « تواتر » اصل مشروعیت آن دو متعه بحدّ
پس از « متعۀ حجّ » خود آوردهاند. بعلاوه در بارة « صحیح » از دو « کتاب حجّ » آن کافیست آن چه را شیخان: بخاري و مسلم در
وفات خلیفۀ دوم به نهی وي عمل نشده و اجماع بر استمرارش انعقاد یافته است پس در بارة آن سخنی نباید گفت. آن چه باید
احمد بن « مسند » و بخصوص صحیح بخاري و مسلم و هم در « صحاح » گفت در موضوع متعۀ نساء میباشد. در این زمینه نیز در
حنبل و غیر اینها روایات و اخباري بسیار وارد شده که از آن جمله مسلم در صحیحش از جابر بن عبد الله انصاري و سلمۀ بن اکوع
از « اللّ (ص) اذن لکم ان تستمتعوا، یعنی متعۀ النّساء
􀀀
اللّ (ص) فقال: انّ رسول ه
􀀀
خرج علینا منادي رسول ه » : نقل کرده که گفتهاند
جانب پیغمبر (ص) منادي ندا داد که پیغمبر (ص) گرفتن متعه زنان را دستور فرموده است.
246 از 305
و در مبحث دوم در بارة دوام حلّیت و استمرار اباحۀ آن بمذهب اهل بیت و شیعیان ایشان (که به اجماع مزبور و به آیۀ مسطور و
باذن منقول از پیغمبر (ص) و عدم ثبوت نسخ، بلکه ثبوت عدم نسخ، چنانکه در احادیث متواترة صحیحه از طریق خاصه است،
مستند میباشد) استناد کرده آنگاه روایاتی چند از طرق عامّه و از صحاح ایشان که صریح برین مطلب میباشد آورده که از آن
من التّمر و الدّقیق الایّام «1» کنّا نستمتع بالقبضۀ » : اللّ که میگفته است
􀀀
جمله است روایت مسلم در صحیح خود از جابر بن عبد ه
______________________________
خود (جزء سیم) به اسناد خویش از عمران بن سواد این مفاد را آورده: « تاریخ الامم و الملوك » 1) محمّد بن جریر طبري در کتاب )
نماز بامداد را با عمر گزاردم با او برگشتم بمن گفت: آیا حاجتی داري؟ گفتم: آري گفت: با من بیا. رفتم و باذن او در خانه بر او »
در آمدم بر تختی که روي آن چیزي نبود نشسته بود. گفتم نصیحتی مرا بدینجا آورده است.
گفت: مرحبا بناصح. گفتم: امّت بر تو چهار کار را عیب میگیرند پس سر درّة (تازیانه) خود را به زیر چانه و ته آن را بر ران
خویش نهاد و گفت: برگو. گفتم: میگویند تو عمره را در ماههاي حج حرام کردهاي و پیغمبر (ص) این کار را نکرده ابو بکر
(رض) نیز چنین نکرده و آن حلال است. گفت: آن حلالست، اگر ایشان در ماههاي حج عمره به جاي آورند چنان پندارند که
جاي حج ایشان را میگیرد پس جوجهاي میشد که بزرگ خود را از میان میبرد و حجرا میکوبید و نابود میساخت و حال این
که حج، بهائی است از بهاء خدا و همانا این کار را به صواب کردهام! گفتم: و میگویند: تو متعۀ زنان را حرام کردي با این که خدا
آن را رخصت داده و ما با یک قبضه استمتاع میکردیم و پس از سه روز جدا میشدیم. گفت: همانا پیغمبر (ص) آن را در زمانی
که ضرورت داشت حلال کرد و اکنون مردم در سعه و گشایشند بعلاوه من کسی را نمیشناسم که بدان عمل کرده و یا به آن
بازگشته باشد در این زمان هر کس بخواهد با یک قبضه نکاح کند و پس از سه روز هم طلاق دهد در این کار هم من به صواب
رفتهام! گفتم:
و میگویند: تو کنیز را که از صاحبش باردار باشد بوضع حمل، بی آن که صاحبش او را آزاد کند، آزاد ساختهاي. گفت: من
حرمتی را به حرمتی پیوستم و جز خیر اراده نکردم و اینک استغفار میکنم. گفتم: و از تو نسبت به خشونت و غلظت با رعیت
«..: شکایت میکنند. گفت
458
« متعه » ما در روزگار پیغمبر (ص) و ابو بکر « اللّ (ص) و ابی بکر حتی نهی عنه عمر فی شأن عمرو بن حریث
􀀀
علی عهد رسول ه
میگرفتیم تا این که عمر در قضیۀ عمرو بن حریث از آن منع کرد.
و در مبحث سیّم در بارة احادیثی که به زعم دیگران حکم حلّیّت متعه را ناسخ شده گفتگو کرده خلاصۀ آن چه در این زمینه
آورده این است که آن احادیث در زمانی متأخّر از عهد چهار خلیفه بدان نظر وضع و تلفیق شده تا راي تحریم کننده تصحیح شود
و بحث تفصیلی راجع به آن احادیث را (از لحاظ استقصاء، و از لحاظ تضعیف خود استدلال کنندگان و جرح و تعدیل ائمۀ ایشان
آنها را از لحاظ تناقض آنها با صحاح متواتره از طریق اهل بیت بلکه با صحاح منقول از طریق خود عامه، که بر دوام حلّیّت و
النّجعۀ » استمرار اباحه دلالت دارد بلکه تناقض میان خود آنها را) بکتاب
459
بزرگان صحابه چنانکه از جابر نقل شد و از دیگران نیز » : که خود تالیف کرده احاله داده و در آخر گفته است « فی احکام المتعۀ
نقل خواهد شد همه اعتراف داشتهاند که ناسخی از خدا و پیغمبر (ص) در این موضوع نرسیده و حتی خود عمر نیز، چنانکه از
:« صریح اسناد وي نهی و تحریم را به خودش دانسته میشود، نسخ الهی را ادّعا نکرده است
ی􀀀 إِلّ عَل
􀀀
حافِظُونَ ا 􀀀 از غرائب امور ادعاء منسوخ شدن حکم متعه است به آیۀ وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ » : آنگاه چنین افاده کرده است
247 از 305
نمیباشد مسلّم « ملک یمین » امّا این که :« ملک یمین » است و نه « زوجه » نه « متعه » مانُهُمْ* به گمان این که 􀀀 ا مَلَکَتْ أَیْ 􀀀 اجِهِمْ أَوْ م 􀀀 أَزْو
نیست چون نفقه وارث و حقّ اضطجاع ندارد. « زوجه » است و اما این که
پاسخ این سخن روشن است چه متعه زوجهایست شرعی به عقدي شرعی و عدم ارث و نفقه و حقّ لیله (اضطجاع) بحکم ادلۀ خاصه
است که عمومات مربوط به احکام زوجات به آنها تخصیص یافته.
بعلاوه این آیه به اتفاق همه از آیات مکّی است که پیش از هجرت نزول یافته پس چگونه ممکن است اباحۀ متعه را که به اجماع »
کل پس از هجرت و در مدینه تشریع گردیده به آیۀ مکّی منسوخ قرار داد؟
از عجائب این است که آیۀ سورة المؤمنون را وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ.. به استناد این که متعه، ملک یمین نیست و به ادّعاء این که »
زوجه نیز نمیباشد ناسخ حکم متعه قرار میدهند لیکن اگر از ایشان پرسیده شود که این آیه نسبت به نکاح کنیزانی که ملک غیر
ناکح میباشد (تحلیل) با این که نه زوجۀ ناکح هستند و نه ملک یمین براي او چرا ناسخ نمیباشد؟ اینجاست که میگویند آیۀ
مکّی است و نکاح آن کنیزان در سوره النّساء که مدنی میباشد. باین آیه: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا أَنْ یَنْکِحَ « المؤمنون » سورة
مانُکُمْ.. الآیه تشریع گردیده و مکّی ممکن نیست نسبت به مدنی ناسخ گردد چه باید منسوخ 􀀀 ا مَلَکَتْ أَیْ 􀀀 اتِ فَمِنْ م 􀀀 اتِ الْمُؤْمِن 􀀀 الْمُحْ َ ص ن
مقدم بر ناسخ باشد. این را میگویند
460
و «!! میباشد تشریع شده است « النّساء » و ازین فراموش دارند که متعه در مدینه به آیۀ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ.. الآیه که هم در سورة
در مبحث چهارم احادیثی را آورده که بر حدوث تحریم از ناحیه خلیفۀ دوم دلالت میکند. از آن جمله از صحیح مسلم به اسناد از
ابو نضره آورده که او گفته است: ابن عباس به متعه امر میکرد و ابن زبیر از آن نهی مینمود من به جابر گفتم جابر در جمله چنین
اللّ کان یحلّ لرسوله ما شاء بما شاء فاتمّوا الحج و العمرة و ابنوا نکاح هذه
􀀀
اللّ (ص) فلمّا قام عمر قال: انّ ه
􀀀
گفت: تمتعنا مع رسول ه
و هم قول خلیفۀ دوم را بر منبر که بطور مستفیض روایت شده « النّساء فلن أوتی برجل نکح امرأة إلی اجل الّا رجمته بالحجارة
نقل کرده است. « اللّ (ص) و انا انهی عنهما و اعاقب علیهما: متعۀ الحج و متعۀ النّساء
􀀀
متعتان کانتا علی عهد رسول ه »
عمر بر » و در همین مبحث آن چه را ملا علی قوشچی در اواخر مبحث امامت از شرحش بر تجرید محقق طوسی بدین مضمون که
اللّ (ص) و انا انهی عنهنّ و أحرمهنّ و أعاقب علیهنّ: متعۀ النّساء و متعۀ
􀀀
أیّها النّاس ثلث کنّ علی عهد رسول ه » : منبر چنین گفته است
آورده و « و او در این گفته معذور میباشد چه این کرده و گفتهاش مبنی بر تاویل و اجتهاد بوده است « الحجّ و حیّ علی خیر العمل
امام مالک نقل کرده که او در باب نکاح متعه از عروة بن زبیر روایت نموده که وي این مضمون را « الموطّأ » از آن پس از کتاب
همانا خویله بنت حکیم بر عمر در آمد و گفت: ربیعۀ بن امیّه (برادر صفوان بن أمیۀ بن خلف قرشی جمحی) زنی را به » : گفته است
متعه گرفته و اکنون آن زن آبستن شده است. عمر بیرون آمد در حالی که از شدت عجله و خشم ردایش به زمین کشیده میشد
یعنی اگر از این پیش آن را تحریم و قبل از این به رجم آن ابلاغ و « هذه المتعۀ و لو کنت تقدّمت فیها لرجمت » : پس چنین گفت
«.. این معنی را از ابن عبد البر نقل کرده است « الموطّأ » انذار کرده بودم هر آینه رجم میکردم. زرقانی بر شرحش از این حدیث از
461
و در مبحث پنجم برخی از کسانی را که به گفتۀ او براي ایشان امکان یافته و جرأت کردهاند که بر تحریم عمر انکار کنند و حکم
واقعی را اظهار دارند نام برده است.
لو لا انّ عمر نهی » : که گفته است «1» از دو تفسیر بزرگ خود، علی (ع) بوده « متعه » از جملۀ آنان، بنقل طبري و ثعلبی در ذیل آیۀ
و این مضمون از طرف اهل بیت (ع) بطور تواتر نقل شده است. « عن المتعۀ ما زنی الا شقی
ما کانت المتعۀ » : از کتاب النّهایه، و بروایت جمعی زیاد، ابن عباس بوده که گفته است « شفی » و از جمله، بنقل ابن اثیر در ذیل مادة
248 از 305
یعنی الّا قلیل من النّاس. « اللّ بها أمّۀ محمّد لو لا نهیه (یعنی عمر) عنها ما احتاج إلی الزنا الا شفی
􀀀
الّا رحمۀ رحم ه
اللّ ما کنّا علی
􀀀
و ه » : پرسیده شده گفته است « متعۀ نساء » اللّ عمر بوده که چون از وي از
􀀀
و از جمله، بنقل امام احمد در مسندش، عبد ه
«.. اللّ (ص) زانین و لا مسافحین
􀀀
عهد رسول ه
______________________________
قال » : حدیث 402 را به اسناد خود از سعید بن مسیّب با این عبارت آورده است « المسند » 1) احمد بن محمد بن حنبل در کتاب )
(یعنی ابن المسیّب): خرج عثمان حاجّ ا حتی اذا کان ببعض الطریق قیل لعلیّ: انّه قد نهی عن التمتّع بالعمرة إلی الحج فقال علیّ
لأصحابه: اذا ارتحلوا، فارتحلوا، فاهلّ و اصحابه بعمرة، فلم یکلّمه عثمان فی ذلک، فقال له علیّ: أ لم اخبر انّک نهیت عن التّمتّع
بالعمرة؟ قال: فقال: بلی، قال:
و همو در همان کتاب حدیث 424 را به اسناد خود از ابن مسیّب باین عبارت آورده «. اللّ (ص) تمتع؟ قال: بلی
􀀀
فلم تسمع رسول ه
است:
حجّ عثمان حتی اذا کان فی بعض الطریق اخبر علیّ ان عثمان نهی اصحابه عن التّمتّع بالعمرة و الحجّ فقال علی لأصحابه: اذا راح »
اللّ (ص)؟ قال:
􀀀
فروحوا فاهلّ علی و اصحابه بعمرة، فلم یکلّمهم عثمان فقال علیّ: أ لم اخبر انّک نهیت عن التمتّع؟ أ لم یتمتّع رسول ه
«.. فما اري ما اجابه عثمان
462
تالیف شهید اول، بنقل « اللّمعۀ الدمشقیّۀ » شرح بر ) « الروضۀ البهیّه » و شهید ثانی در کتاب « نهج الصّدق » و بنقل علّامه حلّی در کتاب
حلالست. « هی حلال » اللّ عمر مسألۀ متعۀ زنان را پرسیده و او پاسخ داده
􀀀
این دو از صحیح ترمذي، مردي از اهل شام از عبد ه
پدرت از آن نهی کرده. « و إنّ اباك قد نهی عنها » : پس از آن مرد شامی گفته است
آیا تو چنان «!؟ اللّ (ص) أ نترك السّنّۀ و نتّبع قول ابی
􀀀
أ رأیت إن کان ابی نهی عنها و صنعها رسول ه » : اللّ جواب داده است
􀀀
عبد ه
و از جمله، «!؟ میدانی که اگر پدرم آن را نهی کرده باشد و پیغمبر (ص) به آن عمل، ما سنّت را ترك و گفتۀ پدر مرا متابعت کنیم
فقلنا «1» اللّ (ص) و لیس لنا شیء
􀀀
کنّا نغزو مع رسول ه » : اللّ بن مسعود بوده گفته است
􀀀
بنقل بخاري و مسلم در دو صحیح خود، عبد ه
اللّ
􀀀
ا أَحَلَّ هُ 􀀀 اتِ م 􀀀 ا تُحَرِّمُوا طَیِّب 􀀀 ا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ل 􀀀 أ لا نستخصی؟! فنهانا عن ذلک ثمّ رخّص لنا ان ننکح المرأة بالثّوب ثمّ قرء علینا: ی
و از جمله، بنقل فخر رازي در تفسیر کبیر، عمران بن حصین بوده که چنین گفته است: « ا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ 􀀀 اللّ ل
􀀀
ا تَعْتَدُوا إِنَّ هَ 􀀀 لَکُمْ وَ ل
امام رازي گفته « اللّ بالمتعۀ و ما نهانا عنها ثمّ قال رجل برأیه ما شاء
􀀀
اللّ فی المتعۀ آیۀ و ما نسخها بآیۀ أخري و أمرنا رسول ه
􀀀
انزل ه »
است: مراد عمران از آن مرد عمر بوده است و بخاري در صحیح خود از عمران بن حصین این روایت را بدین گونه آورده است،
اللّ و لم ینزل قرآن یحرّمها و لم ینه عنها حتّی مات (ص) ثمّ قال رجل برأیه ما
􀀀
اللّ ففعلناها مع رسول ه
􀀀
نزلت آیۀ المتعۀ من کتاب ه »
نزلت آیۀ المتعۀ فی » : و احمد بن حنبل در مسند خود به اسنادش این روایت را از عمران بن حصین بدین عبارت نقل کرده « شاء
« اللّ (ص) فلم تنزل آیۀ تنسخها و لم ینه عنها النّبیّ حتّی مات
􀀀
اللّ ، تبارك و تعالی، و عملنا بها مع رسول ه
􀀀
کتاب ه
______________________________
نقل شده است. « نساء » لفظ « شیء » 1) در صحیح مسلم به جاي لفظ )
463
ندا کند بدین گونه آورده است: « متعه » و در آخر این مبحث قضیۀ مأمون را که در ایام خلافت خود فرمان داد منادي به تحلیل
متعتان کانتا علی » : محمد بن منصور و ابو العیناء بر مامون وارد شدند او در حالی که مسواك میکرد و خشمناك بود میگفت »
پس محمد بن » «!؟ اللّ و ابو بکر
􀀀
اللّ و علی عهد ابی بکر و انا انهی عنهما، و من أنت یا جعل! حتّی تنهی عمّا فعله رسول ه
􀀀
عهد رسول ه
249 از 305
رجل یقول فی عمر بن خطّاب ما یقول! » : منصور خواست در این زمینه با مأمون سخن گوید ابو العیناء بوي اشارت کرد و گفت
و مأمون را از فتنه بترساند و گفت: «1» پس سخن نگفتند. در این اثنا یحیی بن اکثم وارد شد «!؟ نکلّمه نحن
اگر این بانگ برآید و صدا بلند شود مردم آن را حادثه و پیشامدي عظیم در عالم اسلام تلقّی خواهند کرد: خواص بدان رضا
نخواهند داد و عوام بر آن شکیبایی نخواهند داشت چه در نزد مردم بین نداء به اباحه و تحلیل متعه و نداء به اباحۀ زنا تفاوتی
نمیباشد. خلاصه آن اندازه از این مقوله با مأمون سخن گفت تا وي را از شورش مردم و خلع او از سلطنت بیمناك ساخت و مأمون
«. ناگزیر از عزیمت خود دست برداشت
و از آن جمله است » -4 باز دانشمند معاصر در همان کتاب (الفصول المهمّه) در طی تعدید موارد تأوّلات صحابه چنین افاده کرده
تاوّل ایشان در اذان صبح چه در آن تصرّف نموده و فصلی را که در زمان پیغمبر (ص) در سلک فصولش نبوده در آن داخل کرده
میباشد که به دستور خلیفۀ دوم جزء اذان قرار داده شده و قطع نظر از احادیث متواتره از طریق « ال ّ ص لاة خیر من النّوم » و آن جملۀ
عترت طاهره که برین موضوع دلالت میکند از طرق عامّه نیز روایاتی که بر آن صراحت دارد موجود میباشد:
______________________________
1) ابن خلّکان این قضیه را تا این موضع به همین کیفیت در ذیل ترجمۀ یحیی بن اکثم آورده لیکن بقیه را بصورت بحث علمی )
میان یحیی و مامون و قانع شدن مأمون به استدلال یحیی نقل کرده است.
464
جاء المؤذّن إلی عمر بن خطّاب یؤذنه لصلاة الصبح فوجده نائما فقال: » : چنین آورده است « الموطّأ » از جمله امام مالک در کتاب »
از سنن دار قطنی به اسنادش « الموطّأ » علّامه زرقانی در شرحش بر کتاب « فامره عمر ان یجعله فی نداء ال ّ ص بح « ال ّ ص لاة خیر من النّوم »
فی الفجر فقل: ال ّ ص لاة خیر من النّوم، « حیّ علی الفلاح » اذا بلغت » : خود گفته است «1» از ابن عمر روایت کرده که عمر به مؤذن
.« الصّلاة خیر من النّوم
______________________________
1) نویسنده این اوراق نمیداند آن مؤذن که بوده و قصدش از آن جمله چه بوده؟ لیکن به سلیقه و ذوق کسانی که آن جمله را )
پسندیده و برگزیدهاند، گر چه بر عدم ذوق و فساد قریحه نویسنده هم حمل گردد، بسیار در شگفت است و نمیتواند بفهمد که
حی علی خیر » و « حیّ علی ال ّ ص لاة » بچه مجوّز ذوقی و ادبی و حتی عادي جملههاي انشائی متناسب و زیبا و پر معنی و رو به ترقی
تغییر یافته و از اسلوب انشائی که براي تحریض و تهییج لازم یا متناسب است در جملۀ سیم دست برداشته و جملۀ خبري، آن « العمل
هم با معنی مطروق و مبتذل و سست و عامیانه، به جاي آن برگزیده شده است. در آن سه جملۀ اصلی، نخست به اسلوبی انشائی به
خوانده شده و باز به « فلاح » تحریض بعمل آمده آنگاه بطور ترقی، آن عمل (صلاة) عین « صلاة » اقامه و احیاء صلاة بعنوان خود
معراج » و « عمود دین » فلاح که مطلوب حقیق همۀ مردم است، تحریض بوقوع پیوسته باز هم در مقام تحریض باین عمل مهم، که
به « خیر العمل » میباشد بعنوان « ناهی از فحشاء » و « ان قبلت قبلت ما سواها و ان ردّت ردّت ما سواها » و « قربان کل تقی » و « مؤمن
اقامه و احیاء آن امر شده تا عظمت مقام آن نسبت به دیگر اعمال خیر معلوم گردد و ذوق و شوق نسبت به انجام دادن آن تاکد و
تشدّد یابد.
چنین عظمت مقام و ترقی در اسلوب کلام مستفاد هست؟ و آیا ارزش مهمی براي « ال ّ ص لاة خیر من النّوم » حالا آیا از جملۀ خبري
تحریض و تهییج در آن یافت میگردد یا نه؟
حکم آن بسته به ذوق و قریحه و تصدیق بدان منوط به انصاف و حقگویی است. همۀ اینها با قطع نظر از لزوم تعبد است نسبت به
مطالب و دستورات دین.
250 از 305
465
از اذان و اقامه « حیّ علی خیر العمل » -5 اسقاط
چنین افاده کرده: « تاویل سلف » دانشمند نامبرده شده در تعلیل این قسمت از
جهاد « خیر العمل » و این اسقاط و حذف بدان وجه اتفاق افتاده که ایشان براي ترغیب و تشویق عامۀ مردم بجهاد میگفتند مراد از »
نماز است با آن نظر منافات بهم « خیر العمل » در راه خدا میباشد و بس. پس اگر روزي چند بار در نماز بانگ برداشته شود که
میرسد بلکه چنان میپنداشتند که اگر این جمله در اذان و اقامه بر جاي ماند مردم از جهاد سست شوند و پاي پس کشند چه هر
گاه بدانند که نماز بهترین عمل میباشد بیگمان با آسودگی و سلامت که در آن هست بر ثواب آن اقتصار میکنند و از خطر
جهاد که در عین حال نسبت به نماز اجرش کمتر میباشد خویشتن را بر کنار میدارند و عمر که در آن هنگام ولیّ امر بود همّت بر
آن میداشت که سر تا سر کشورهاي جهان را زیر سلطه و فرمان در آورد. این منظور جز با تشویق سپاه به اقدام در مهالک و ورود
در مخاطرات جهاد، بحصول نمیپیوست و بهترین وسیله براي عملی شدن این اقدام تولید ایمان به عظمت شأن جهاد و ترجیح آن بر
بودن آن بنظر میآمد. « خیر العمل » همۀ اعمال و خلاصه اعتقاد به
از این رو براي نیل باین مصلحت که به عقیدة او بر تعبد به سنت مقدم مینمود! اسقاط این جمله در نظرش ترجیح یافت به طوري »
که بر فراز منبر، بنقل قوشچی، که از ائمۀ متکلمان اشعري مذهب است، تصریح کرد که سه چیز در عهد پیغمبر (ص) بود و او آنها
را نهی و حرام کرده و گفته است: مرتکب را عقاب میکند: متعۀ حج و متعۀ نساء و حیّ علی خیر العمل.
جز اهل بیت و پیروان ایشان باقی اهل اسلام پس از زمان عمر از وي پیروي کردند لیکن عترت طاهره و اقتداء کنندگان به ایشان نه »
تنها آن را اسقاط نکردند بلکه
466
چنانکه از مذهب ایشان بدیهی و ضروري میباشد ذکر آن جمله شعار ایشان قرار گرفته به طوري که حسین بن علی بن حسن بن
شهرت یافته هنگامی که در زمان هارون، خلیفۀ عبّاسی، در مدینه ظهور « شهید فخ » حسن بن امیر المؤمنین علی علیه السّلام که به
به مؤذّن دستور داد که این جمله را در اذان و اقامه بگوید و این کار ،« مقاتل الطالبیّین » ، کرد، بنقل ابو الفرج اصفهانی، در کتاب
انجام یافت.
انّ ابن عمر (رض) و الامام علی بن الحسین (ع) کانا یقولان فی الاذان بعد » : علّامۀ حلبی، در کتاب سیرة خود چنین آورده است »
و بهر حال این مطلب از مذهب اهل بیت متواتر میباشد. منظور در اینجا بیان تاویل و اجتهاد « حیّ علی خیر العمل » حیّ علی الفلاح
«.. سلف میباشد
در طیّ مطالبی که بر خلیفۀ دوم گفته شده، و او عین آن گفتهها و ردّ و ،« نهج البلاغه » -6 ابن ابی الحدید، در شرح خود بر کتاب
طعن دهم گفتۀ ایشان است که: وي در دین اسلام » : ایرادات بر آنها را به تفصیل آورده طعن دهم را بدین مضمون یاد کرده است
و خراجی که بر سواد وضع کرده و عملی را که در ترتیب جزیه « تراویح » : آن چه را جائز و روا نمیباشد ابداع کرده است مانند
انجام داده و تمام اینها با قرآن و سنّت مخالفت دارد چه خدا غنیمت را به غانمین مخصوص داشته و خمس آن را براي اهل خمس
علی کل » نسبت به جزیه ناطق است که « سنّت » قرار داده است پس خلیفۀ دوم در این عمل با قرآن مجید مخالفت کرده و هم چنین
گویاست که جماعت جز در نمازهاي « سنّت » بر هر بالغی یک دینار است و خلیفه باین سنّت مخالفت نموده و هم « حالم دینار
در بارة این موضوعات از این پیش، کم و بیش، سخن « با سنّت از در مخالفت در آمده است « تراویح » واجب جائز نیست و او بابداع
به میان آمده اینک نیز به موقع است
251 از 305
467
نقل گردیده آورده شود: « الفصول المهمّه » که علاوه بر آن چه یاد شده برخی از آن چه در کتاب
در طیّ حوادث سال 23 نسبت به « روضۀ المناظر » از دانشمند ابو الولید محمد بن شحنه نقل شده که در کتاب تاریخ خود مسمّی به »
هو اوّل من نهی عن بیع امّهات الاولاد و جمع النّاس علی اربع تکبیرات فی صلاة الجنائز و اوّل من » : خلیفۀ دوم چنین آورده است
عمر نخستین کسی است که از بیع کنیزکان صاحب اولاد منع کرده و مردم را در ««1» جمع النّاس علی امام یصلّی بهم التّراویح.. الخ
نماز میّت بر چهار تکبیر وا داشته و نخستین کسی است که نماز تراویح را دستور داده و معمول ساخته است.
عمر نخستین کسی است که قیام ماه رمضان (تراویح) را » محمد بن سعد این مضمون نقل شده « طبقات » و از جزء سیم از کتاب »
سنّت قرار داد و مردم را بر اجتماع به آن وا داشت و به همۀ شهرها دستور داد و این کار در ماه رمضان از سال چهارده وقوع یافت و
براي مردم دو تن قاري معیّن کرد: یکی براي این که با مردان تراویح را اقامه کند و یکی دیگر براي این که با زنان این نماز را به
و از جزء اول از صحیح مسلم نقل شده که پیغمبر (ص) به قیام ماه رمضان، بی آن که در آن باره مردم را امر و عزیمتی » « جاي آورد
من قام رمضان » : فرماید، ترغیب مینمود پس میگفت
______________________________
عمر » : این مضمون را آورده عسکري گفته است « اوّلیّات عمر، رض » در فصل « تاریخ الخلفاء » 1) جلال الدین سیوطی در کتاب )
خوانده شده و نخستین کسی است که تاریخ را از هجرت بحساب گرفته و نخستین « امیر المؤمنین » نخستین کسی است که به نام
قرار داده) و نخستین « بیت المال » قرار داده (سیوطی در موضعی دیگر ابو بکر را نخستین کس دانسته که « بیت المال » کسی است که
کس است که قیام ماه رمضان را دستور داده.. و اول کسی است که شراب خوار را هشتاد تازیانه زده و نخستین کسی است که
را تحریم کرده و نخستین کسی است که بیع امهات اولاد را ممنوع داشته و نخستین کسی است که مردم را در نماز جنازه به « متعه »
را گفته، آن را به علی گفته، و هم نخستین کسی است « اللّ بقاءك
􀀀
طال ه » چهار تکبیر وادار ساخته و نخستین کسی است که جمله
« را گفته، آن را نیز در حق علی گفته است « اللّ
􀀀
أیدك ه » که جملۀ
468
همین گفته را بخاري نیز در جزء اول از صحیح خود روایت کرده آنگاه هر دو این عبارت « ایمانا و احتسابا غفر له ما تقدّم من ذنبه
«.. فتوفی (ص) و الامر علی ذلک ثمّ کان الامر علی ذلک فی خلافۀ ابی بکر و صدرا من خلافۀ عمر » : را نوشتهاند
که از « نعمت البدعۀ هذه » در ذیل جملۀ « ارشاد السّاري » و از علامۀ قسطلانی نقل شده که در شرح خود بر صحیح بخاري به نام »
عمر از این رو آن عمل را بدعت نامیده که پیغمبر » : عمر در این زمینه منقول و در صحاح و غیر آنها مسطور است چنین افاده کرده
(ص) اجتماع و جماعت براي اصل نماز و بودن آن را در اول شب و بودنش را در هر شب باین عدد سنّت قرار نداده و تشریع
.« نکرده است
را خلیفۀ دوم تشریع و « تراویح » مورد اتفاق و اجماع است که ،« الفصول المهمّه » بطور خلاصه از مسلّمات بلکه، به گفتۀ صاحب
ابداع کرده است!
از جملۀ سهام زکاة، میباشد. « مؤلّفۀ قلوبهم » -6 اسقاط سهم
شرح بر مختصر قدوري که از اشهر کتب فقه حنفی میباشد این مضمون « الجواهرة النیّرة » از کتاب « الفصول المهمّه » صاحب کتاب
چون پیغمبر (ص) درگذشت مؤلّفۀ قلوبهم نزد ابو بکر آمدند تا به عادتی که بود براي ایشان بنویسد. » : را آورده است
ابو بکر بنوشت. نامه را نزد عمر بردند تا او نیز بر آن چیزي بنویسد. وي صحیفه را گرفت و پاره کرد و گفت: ما را به شما نیازي
252 از 305
نیست. خدا اسلام را عزیز و از شما بی نیاز ساخته است.
پس اگر اسلام آورید و گر نه شمشیر میان ما و شماست. آنان نزد ابی بکر برگشتند و بوي گفتند: آیا تو خلیفه میباشی یا او؟ پاسخ
داد: بلکه او، اگر خدا بخواهد.!
و آن چه را عمر به جا آورده بود انفاذ و امضاء کرد. پس از آن وقت، کار بر اسقاط آن استقرار گرفت و سهم مؤلّفۀ قلوبهم در نزد
« اهل سنّت از سهام مستحقّان زکاة، چنان خارج شد که اگر کسی به آنان از زکاة عطاء کند ذمّۀ او بري نخواهد بود
469
از آن جمله است تاوّل ایشان آیۀ زکاة را چه، با این که کتاب و » : پیش از نقل این قسمت چنین افاده کرده « فصول المهمّه » صاحب
صریح و نص است بلکه ثبوت آن از ضروریّات دین میباشد. همۀ اهل اسلام اجماع و اتفاق بر این « مؤلّفۀ » سنّت بر ثبوت سهم
دارند که پیغمبر (ص) به مؤلّفۀ سهمی میداد و تا خودش زنده بود این کار را معمول میداشت و آن را نسخ نکرد و به کسی در
در « اسقاط گردید « عهد صحابه » بارة این که سهم ایشان بعد از او باید اسقاط گردد عهد و وصیّتی نکرد با همۀ اینها این سهم در
مسألۀ زکاة، عملی دیگر در زمان عثمان رخ داده که آن نیز با سنّت عملی پیغمبر (ص) و هم با عمل دو خلیفۀ سابق مخالفت دارد:
توضیح آن که در عهد پیغمبر (ص) زکاة، جبایت میگردید و اشخاصی مأمور میگشتند که بروند و از قبائل و اشخاص، زکاة آنان
را جمع و جبایت کنند بعد از پیغمبر (ص) نیز همین شیوه معمول بود و قسمت مهمّی از جنگهاي آغاز خلافت ابو بکر با کسانی که
خوانده شدهاند به همین عنوان بوده که از اداء زکاة، امتناع میداشتهاند. واقعۀ فضاحت آمیز قتل مالک بن نویره « اهل ردّه » بعنوان
بدست خالد بن ولید نیز تحت همین عنوان رخ داده است، لیکن در زمان خلافت عثمان عمل جبایت به دستور او از میان رفت و
اداء زکاة باختیار خود مردم واگذار شد.
« گفته است: (اوّل من فوّض إلی النّاس اخراج زکاتهم عثمان بن عفّان ،« روضات » بنقل صاحب ،« الأوائل » سیوطی در
-7 مسألۀ تقسیم خمس است:
براي خدا و براي رسول و براي ذو القربی و یتامی و مساکین و ابن سبیل میباشد پس به نصّ ،« خمس » آیۀ خمس صریح است که
منطوق آیه، ذو القربی از سهام خمس سهمی دارد و حقّی میبرد. سنّت نیز، هم قولی و هم فعلی آن، سهمی را به ایشان اختصاص
داده
470
چه تا پیغمبر (ص) زنده بوده خودش سهمی را به خود اختصاص میداده و سهمی دیگر براي اقرباء بر میداشته است لیکن در آغاز
صحابه آن ادلّه تاوّل یافته و سهم پیغمبر (ص) و ذو القربی اسقاط گردیده است و بتعبیر منقول از کشّاف، و برخی دیگر از تفاسیر،
بنی هاشم از حقّ خود ممنوع گشتند.
پس از افادة آن چه خلاصۀ آن آورده شد چنین افاده کرده است: « فصول المهمّه » صاحب
اللّ
􀀀
از صحیح بخاري این عبارت آورده شده: انّ فاطمۀ أرسلت إلی ابی بکر تساله میراثها عن رسول ه « غزوة خیبر » در اواخر باب »
اللّ علیه بالمدینۀ و فدك و ما بقی من خمس خیبر فابی ابو بکر ان یدفع إلیها شیئا فوجدت علیه فهجرته فلم تکلّمه
􀀀
(ص) ممّا أفاء ه
.« حتّی توفیت و عاشت بعد النّبیّ ستّۀ اشهر
و هم در مواضعی دیگر در دو « همین مضمون در جزء دوم از صحیح بخاري در باب گفتۀ پیغمبر (ص): لا نورّث، ما ترکناه صدقۀ »
صحیح موجود میباشد و هم مسلم در جزء دوم از صحیح خود از قیس بن سعد از یزید بن هرمز روایت کرده که این مضمون را
نجدة بن عامر (حروري خارجی) نامهاي بابن عباس نوشت و من نزد ابن عباس بودم هنگامی که نامۀ او را قرائت » : گفته است
253 از 305
میکرد و هنگامی که به او جواب نوشت پس ابن عبّاس در آن هنگام گفت:.. آنگاه بوي نوشت: تو از سهم ذوي القربی که در
قرآن یاد شده پرسیدهاي که مراد از ایشان کیست همانا چنان میدانستیم که ماییم خویشان پیغمبر (ص) و ذو القربی جز ما کسی
همین حدیث را امام احمد در جزء اول از مسند خود، و دیگر « نیست لیکن قوم، ما را از آن ممنوع داشتند و اباء کردند.. الحدیث
.« محدّثان، به طرقی صحیحه نیز آوردهاند
از ابن عباس این مضمون را روایت کرده است: خمس بر شش سهم بود خدا و رسول « نهج البلاغه » ابن ابی الحدید در شرح خود بر
را دو سهم و اقارب رسول را
471
یک سهم و سه سهم دیگر به سه طایفهاي که در قرآن مذکور شده. چون پیغمبر (ص) درگذشت ابو بکر سه سهم را اسقاط کرد و
همۀ خمس را بر سه سهم تقسیم نمود.
.« عمر نیز چنین کرد
انّ ابا بکر منع بنی هاشم الخمس و قال: انّما لکم ان نعطی فقیرکم » : و همو در همان کتاب روایتی باین مضمون حکایت کرده است
همانا ابا بکر «.. و نزوّج أیمکم و نخدم من لا خادم له منکم و اما الغنیّ منکم فهو بمنزلۀ ابن سبیل غنیّ لا یعطی شیئا و لا یتیم موسر
خمس را از بنی هاشم بازداشت و گفت: بر ما است که فقیر شما را چیز بدهیم و بی شوهران شما را شوهر دهیم و کسانی را از شما
که خادم ندارند خدمتگزار تهیه کنیم لیکن اغنیاء از شما به منزلۀ ابن سبیل غنی میباشند به ایشان و به یتیمان ثروتمند چیزي داده
نمیشود.
رخ داده موجب این شده که در عهود لاحقه نیز در این مسأله اختلاف به همرسیده است: فی « عهد صحابه » همین اختلاف که در
المثل امام مالک گفته است: تمام خمس اختیارش با والی و سلطان است: هر کار بخواهد با آن میکند و در هر مصرف بخواهد آن
را مصرف مینماید و هیچ کس را حقّ بازپرسی نیست. و امام ابو حنیفه گفته است: خمس بر سه سهم بخش میگردد: سهمی به
ایتام مسلمین و سهمی به مساکین ایشان و سهمی به ابناء سبیل داده میشود، خواه ایتام و مساکین و ابناء سبیل از ذو القربی باشند و
خواه نباشند.
8 اکتفاء بر چهار تکبیر است در نماز جنازه.
به طوري که از کتب معتبر خود اهل سنّت و جماعت نیز مستفاد میشود در زمان پیغمبر (ص) نماز میّت با پنج تکبیر برگزار میشده
و ابن شحنه در کتاب « تاریخ الخلفاء » و در عهد ابو بکر نیز حال بدین منوال بوده است و به تصریح جلال الدین سیوطی در کتاب
و غیر ایشان از مؤرخان، نخستین « الأوائل » در کتاب « عسکري » و « روضۀ المناظر »
472
کسی که مردم را بر گفتن چهار تکبیر در نماز میّت وادار و مجتمع ساخته عمر بوده است.
صلّیت خلف زید بن » : از جزء چهارم مسند امام احمد بن حنبل نقل کرده که عبد الأعلی گفته است « الفصول المهمّه » صاحب کتاب
ارقم علی جنازة فکبّر خمسا فقام الیه ابو عیسی عبد الرحمن بن ابی لیلی فاخذ بیده فقال: نسیت؟ قال: لا و لکن صلّیت خلف ابی
پشت سر زید بن ارقم بر جنازهاي نماز گزاردم او پنج تکبیر « اللّ علیه و آله و سلّم فکبّر خمسا فلا اترکها ابدا
􀀀
القاسم خلیلی صلّی ه
گفت. پس ابن ابی لیلی برخاست و دست او را بگرفت و گفت: فراموش کردي؟. گفت: نه لیکن من پشت سر پیغمبر (ص) نماز
خواندم و او پنج تکبیر بگفت پس من هر گز آن را ترك نخواهم کرد.
مواردي دیگر نظیر این موارد در عهد صحابه اتفاق افتاده که استقصاء آنها را مجالی زیادتر باید و نمونه را همین مذکورات کفایت
254 از 305
نماید.
در اینجا باید یادآور شویم که از نقل این قسمت (عمل برأي) در عهد صحابه، منظور آن نیست که صحت یا بطلان این عمل در این
اوراق تشریح گردد بلکه آن چه این اوراق متکفل و توضیح آن را متعهد میباشد اینست که وقائع مربوط به فقه و تفقّه، خواه
درست بوده و خواه نادرست، تا حدّي که به جا و مجال باشد در اینجا چنانکه بوده انعکاس یابد. خلاصه آن که وقوع و تحقّق،
مورد نظر است نه تحقیق و تصدیق و گر نه باید گفت: عمل برأي چنانکه از پیش هم اشاره شد بحسب معنی دوم آن نه تنها به
اعتقاد علماء شیعه مورد انتقاد و اعتراض میباشد و نه تنها عقل سلیم آن را براي کسی که تابع دین است از حیث تابع بودن ممکن،
یا لا اقل جائز، نمیشمارد بلکه اکابر از متکلّمان از اهل سنّت و جماعت، بلکه از فقیهان ایشان نیز، آن را ناروا دانسته و مورد
انتقادش قرار داده و سخت بر عمل برأي و بر عاملان آن تاختهاند.
473
از استاد خود ابراهیم بن سیّار مشهور به نظّام، که شیخ معتزله و بزرگ « الفتیا » ابو عثمان عمرو بن بحر معروف به جاحظ در کتاب
آن را نقل کرده است در این مورد آن را « المحاسن و العیون » ایشان بوده است. در این زمینه قسمتی آورده که شیخ مفید در کتاب
تلخیص و ترجمه میکنیم تا معلوم شود که عاملین برأي حتّی در نظر تابعان و پیروانشان نیز، از این لحاظ، مورد انتقاد و اعتراض
واقع شدهاند اکنون آن خلاصه و ترجمه:
و این گفته درست « لو کان هذا الدّین بالقیاس لکان باطن الخف أولی بالمسح من ظاهره » : نظّام گفته که: از گفتههاي عمر است ..»
نمیباشد مگر در فرائض و احکام و بر عمر واجب بود که در تمام احکام باین گفتۀ خود عمل کند لیکن او این گفتۀ خود را نقض
.« کرده و با این که باین صراحت عمل به قیاس و رأي را نکوهیده در مواردي طبق آن رفتار نموده است
خودش « أجرأکم علی الجد أجرأکم علی النّار » باز نظّام گفته است: این رفتار عمر عجیبتر از آن نیست که با تصریح او باین عبارت
به صد گونه حکم مختلف، حکم داده است.. محمد بن سیرین گفته است: از عبیدة سلمانی یکی از مسائل حدّ را « حدّ » در موضوع
پرسیدم پاسخ داد که: من در موضوع حدّ، صد حکم از عمر به یاد دارم که همه با هم اختلاف دارد. نظّام گفته است: این که برخی
قائل شدهاند که این احکام مختلف از قبیل اصلاح میان مردم بوده، قولی است نادرست چه اصلاح، غیر از حکم و قضاء میباشد و
انّی قضیت فی الحدّ قضایا مختلفۀ کلّها لم آل فیها » : چگونه این قول و تاویل قابل توجّه باشد در صورتی که خود عمر گفته است
.« اللّ لأقضینّ فیه بقضاء لا یختلف فیه اثنان بعدي تقضی به المرأة و هی قاعدة علی ذیلها
􀀀
عن الحقّ. فان اعش إن شاء ه
این کلمات را ایّوب سجستانی و ابن عون از محمد بن سیرین نقل کردهاند که او آنها را از عمر نقل کرده و این اشخاص از کسانی
که عذر براي عمر تراشیده و در صدد تأویل گفتۀ او بر آمدهاند، به مقام عمر آشناتر میباشند.
474
و به جانم سوگند اگر عمر مجهول را بمعروف و اختلاف را به اجماع بر « ردّوا الجهالات إلی السّنّۀ » : و هم عمر گفته است
صد گونه حکم داده « حدّ » میگرداند به مقام او مناسبتر بود چه وقت عمر جهالات را به سنّت برگردانده در صورتی که در موضوع
أجرأکم علی » : است؟! و اگر این عمل (یعنی اختلاف در احکام و حکم برأي) به عقیدة او جائز و موجب اجر میبود نمیگفت
«.. الجدّ أجرأکم علی النّار
اللّ بن مسعود در موضوع
􀀀
کار عمر با رأي او یکسان و شبیه نیست چه هنگامی که شنید ابیّ بن کعب و عبد ه » : باز نظّ ام گفته است
نماز خواندن در یک جامه اختلاف کردهاند با حالت خشم بیرون رفت تا به حجرة عائشه رسید پس به دیوار آن تکیه داد و گفت:
اللّ (ص) ممّن یؤخذ عنهم! الا لا اسمع احدا یختلف فی الحکم بعد مقامی هذا، الّا فعلت به و
􀀀
اختلف رجلان من اصحاب رسول ه »
«..!! چنان که عمر از اختلاف اقوال خود را در احکام فراموش کرده که بر آن دو مرد صحابی چنین اعتراض میکند « صنعت
255 از 305
أيّ » : اکِهَۀً وَ أَبا پرسیدهاند گفته است 􀀀 نظّ ام گفته است: ابو بکر نیز بر همین شیوه بوده است چه هنگامی که او را از آیه شریفۀ وَ ف
اللّ عزّ و جلّ. امّا الفاکهۀ
􀀀
اللّ بغیر ما اراد ه
􀀀
سماء تظلّنی؟ ام أيّ ارض تقلّنی؟ ام این اذهب؟ ام کیف اصنع؟ اذا قلت فی آیۀ من کتاب ه
پرسیدهاند گفته است: « کلاله » و چون اندکی بعد او را از « فنعرفها و امّا الإبّ فاللّه اعلم به
پس این قول او بر « اللّ ، عزّ و جلّ، و ان کان خطأ فمن قبلی. الکلالۀ ما دون الوالد و الولد
􀀀
اقول فیها برأیی فان کان صوابا فمن ه »
خلاف گفتۀ پیش وي میباشد. آیا چگونه جائز است بر حقوق و اموال مسلمین کسی حکومت کند که رأي خود را، با این که
نمیداند صوابست یا خطا، نسبت به حقوق و اموال مردم بکار برد؟ و اگر جواز آن به استناد اجتهاد او باشد باید در تفسیر آیه نیز
اجتهاد و رأي خود را بکار میبرد. کسی که رأي و عمل
475
.« به آن را تا بدان پایه بزرگ میشمرد و از آن چنان احتراز میجوید بسیار شگفت است که برین آسانی آن را بکار میبرد
بسیار تعجب دارم چه اگر در نظر وي مخالفت « اللّ ان أخالف أبا بکر
􀀀
إنّی لأستحیی من ه » من از این سخن عمر » : باز نظّام گفته است
و هم در بسیاري از موارد دیگر و « اهل ردّه » صد بار با وي مخالفت کرده و هم در موضوع « حدّ » با ابو بکر جائز نبوده چرا در مسألۀ
اگر نه از آن راه بوده که ابو بکر هیچ گاه بر خطا نمیرفته بلکه بدان جهت بوده که قول ابو بکر در خصوص این مسأله (مسألۀ
چه معنی دارد؟! بعلاوه خود ابو بکر در مسألۀ « انّی لأستحیی.. الخ » کلاله) بنظر عمر حقّ و صواب بوده است پس دیگر گفتن عبارت
«. بر قول خویش ثابت نمانده و از این گفته تبرّي جسته است « کلاله »
او نیز در دین خدا مناقضه گویی داشته و باطل گفته چنانکه در قضیۀ بروع دختر واشق این » : باز نظّام در بارة ابن مسعود گفته است
اللّ ، عزّ و جلّ، لها صدقۀ نسائها لا وکس و لا
􀀀
اقول فیها برأیی فإن کان خطأ فمنّی و إن کان صوابا فمن ه » : جمله را اداء کرده است
از روي ظنّ، حرام باشد « شهادت » و این قضا و حکمی است از راه ظنّ بلکه قضایی است مبنی بر پایۀ شبهه و شکّ و هر گاه « شطط
از راه ظنّ هم حرام و گناه آن بزرگتر میباشد. « حکم » پس
خود را باین قول خویش که در مقام « الحلال بین و الحرام بیّن فدع ما یریبک إلی ما لا یریبک » : اگر ابن مسعود که گفته است »
و این سخنی است فاسد چه «.. اقول فیها برأیی فان اصبت » : رهنمایی و تادیب دیگران گفته تادیب میکرد در احکام خدا نمیگفت
یک عمل و یک اجتهاد نمیتواند از خدا باشد، در صورت موافقت با حقّ، و از غیر خدا باشد، در صورت بطلان و عدم موافقت با
در این زمینه نظّام باز هم سخنانی نسبت بابن مسعود و عثمان و سائر صحابه « حق، و در هر دو حال مسأله به یک حال باشد
476
و حتّی علی علیه السّلام آورده که آن چه تا کنون از او نقل شده نمونهایست کامل براي پی بردن بنظر او و پیروانش در بارة عمل
برأي لیکن باید یادآور شد که آن چه را در بارة علی علیه السّلام آورده بیگمان، از تعصّب و بیانصافی وي ناشی میباشد چه
انجام نداده و هیچ گاه در فتوي و حکم خود اظهار تردید و شک نکرده است. « رأي » علی علیه السّلام هر گز عملی را به استناد
از فقهاء عامه نیز کسانی بسیار، چه در همان قرن اول اسلامی و چه در قرون بعد، که در طیّ مجلّدات بعد به تفصیل خواهد آمد،
نسبت بعمل برأي اظهار بدبینی کرده و آن را سخت نکوهیدهاند.
از باب نمونه قسمتی از این گونه اقوال ذیلا آورده میشود:
و» : در ترجمۀ شعبی به اسنادش از او این جمله را آورده است « حلیّۀ الأولیاء » ابو نعیم اصفهانی (متوفی به سال 430 ه. ق) در کتاب
ما حدثوك عن اصحاب محمّد (ص) فخذه و ما قالوا برأیهم فبل علیه! باز همو به اسنادش از صالح بن مسلم آورده که مسلم این
مضمون را گفته است:
مسألهاي را از شعبی پرسیدم؟ گفت: عمر بن خطّ اب در آن مسأله چنان و علی بن ابی طالب چنین گفته است. گفتم: رأي تو
256 از 305
(« حلیه » باز همو (در جلد دوم از کتاب !« ما تصنع برأي [ظ: یی] بعد قولهما اذا اخبرتک برأي [ظ: یی] فبل علیه » : چیست؟ پاسخ داد
به اسناد خود از عاصم احول آورده که گفته است: نزد ابن سیرین بودم مردي بر او درآمد و از وي چیزي پرسید. پاسخ داد در این
«! اللّ
􀀀
اقول فیها برأیی ثمّ ارجع عن ذلک الرّأي؟ لا و ه » : باره حدیثی از حفظ ندارم. ما به او گفتیم: رأي خود ترا بگو. گفت
477
باز ابو نعیم در ترجمۀ مالک بن انس آورده که کسی از وي مسألهاي پرسید.
پاسخ داد که: پیغمبر (ص) چنین گفته است: آن شخص گفت: أ رأیت؟!! تو چه رأي داري؟
چنین آمده « مستدرك الوسائل » در کتاب « ذابٌ أَلِیمٌ 􀀀 خالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِ یبَهُمْ فِتْنَۀٌ أَوْ یُصِ یبَهُمْ عَ 􀀀 فَلْیَحْ ذَرِ الَّذِینَ یُ » : مالک گفت
و قد روي هشام بن عروة عن ابیه قال: کان امر بنی اسرائیل لم یزل معتدلا حتّی نشأ فیهم ابناء سبایا الامم فقالوا فیهم بالرّأي » : است
فاضلوهم. و قال ابن عیینه: فما زال امر النّاس مستقیما حتّی نشأ فیهم ربیعۀ الرّأي بالمدینۀ و ابو حنیفۀ بالکوفۀ و عثمان بالبصرة و افتوا
.« النّاس و فتنوهم فنظرناهم فاذا هم اولاد سبایا الأمم
ادوار فقه (شهابی)، ج 1، ص: